نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

یوهان_کپلر سخن زیبا و قابل تأملی می‌گوید: «من تندترین نقد از سوی یک انسان باهوش را، به تأیید و تقلید بی تعقل میلیون‌ها انسان احمق، ترجیح می‌دهم...»

از نگاه من کپلر درست می‌گوید، گاهی پیشرفت ما در یک امر مستلزم دریافت نقد موشکافانه و صریح هست. گاهی به تیغ جراح گونه‌ای برای بررسی و حل دقیق موضوعی نیاز داریم. باید در برابر تلخی نقد درست تاب بیاوریم.

امام صادق (ع) نیز به زیبایی می‌گویند: «دوست داشتنى ترینِ دوستان من، کسى است که عیب هایم را به من هدیه دهد».
بنابراین اگر زمانی کاری را ارائه کردید و با نقد صریحی مواجه شدید، خوشحال باشید که آن‌ها زمینه ها و نقاط رشد و احتمال آسیب شما را به شما نشان می‌دهند و اگر هم به شما کاری را برای نقد ارائه دادند و در جایگاه نقاد بودید، معیار نقد شما سازندگی و ارائه راه رشد باشد. مبادا در نقد به تخریب بپردازیم و راه درست را نشان ندهیم.
یادمان باشد که معنای نقاد در فرهنگ لغت هم «جداکننده خوب از بد» است. پس مبادا تنها روی بدها تمرکز کنیم.

و یادمان باشد که در نقد زمانی موفق خواهیم شد که دانش، دقت و تجربه را هم لحاظ کنیم. این امر در مقیاس های کلان مدیریتی اهمیت بالاتری دارد.

توصیه من به‌ خودم و هم سن و سال‌های خودم این است که در نقد کردن، ابتدا آرام بنشینیم و نگاه صاحب نظران را‌ دقیق گوش دهیم، چرا که پیر آنچه ما در آینه می‌بینیم، او در خشت خام می‌بیند.
ترکیب نگاه پر تجربه پیر با نگاه تیزبین جوانی سازنده خواهد بود.
در دوستی نیز آنکس که در #خلوت نقاط ضعف شما بر بر شما آشکار می‌کند، خیرخواه شماست. از او مرنجید.

در روزهای دیگر با هم دوباره از نقد حرف می‌زنیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۲۰
پرستو مرادی


#کارل_پوپر حرف قابل تأملی می‌زند، او می‌گوید: «برای کشتن یک جامعه روشی ساده به کار گیرید بر فرهنگ آنان تمرکز کنید،
ابتدا کتاب را از آنها بگیرید و بعد سرشان را درون تلویزیون فرو کنید ...»

گاهی احساس می‌کنم نظام تبلیغات کمر همت را بسته است که زندگی را از ما بگیرد. دیروز جمله‌ای روی قطارهای مترو توجه مرا به خودش جلب کرد، عبارتی با این مضمون که "بی وقفه فیلم ببین"! با خودم گفتم یعنی بی وقفه درگیر زندگی های ساخته شده باشم؟ پس کی خودم زندگی کنم؟
چه زمانی دست خودم را بگیرم و ببرم در دل طبیعت و اندکی در آرامش کوهستان به عظمت هستی پی ببرم و چه زمانی مشکلات را با مدد موسیقی طبیعت حل کنم؟

به گمانم در عضر حاضر خیلی باید مراقب ساعات تلوزیون گردی، وب گردی و کتاب نخواندن هایمان باشیم.
مبادا فرصت فکر و آشنایی با تفکرهای جدید غوطه‌ور بین کتاب ها را از خود سلب کنیم.
مبادا در سبد خرید روزانه مان کتاب نباشد!

قدم زدن کنار رودخانه‌ها و غرق شدن در صدای طبیعت را با هیچ گفتگویی پیرامون حوادث جهان پر آشوب معاوضه نمی‌کنم. البته آن زمان‌ کلام نیز در دهان می‌ماند و ذهن اجازه سخن‌ نمی‌دهد.

خودتان را به ساعتی تماشای آبشارها دعوت کنید بگذارید عظمت جهان شما را مدهوش عشق و زیبایی کند و ذهن تان تیزبین و متفکر شود.

 


 


 

ایام تان عالی
ارادتمند، پرستو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۷
پرستو مرادی

چند روزی گذشته است از روز مادر و تب و تاب تبریک ها، اما به راستی چه هدیه‌ای جبران چند دقیقه عمر مادر است؟
گاهی عشق مادری، یک مادر را سال‌ها کنار مزار فرزندش نگه می‌دارد.
اینجا آرامگاه «ننه علی» و یگانه فرزند او «قربانعلی» است. بعد از شهادت فرزندش، ننه علی بیش از ۱۷ سال کنار مزار فرزندش زندگی می‌کند.
نه قلم من و نه قلم هیچ کس دیگری نمی‌تواند حقیقت ماجرای عشق مادری چون ننه علی را به خوبی روایت کند و با خود می‌گویم این عشق مادری چیست که چنین مادر را بی تاب فرزند می‌کند؟
شب‌ها تا صبح بر بالین کودکش شب را سحر می‌کند.
آنچه خوب است، مادر ابتدا برای فرزندش طلب می‌کند.
اولین کلمات کودکش را می‌شنود و اولین کسی است که گنجینه واژگان کودک را غنی می‌کند.
و اما جنگ با دل مادران ایران ستیز کرد و دل هایشان را نا آرام...
پای حرف مادران ‌شهید نشسته ام، یکی می‌گفت روز تشییع فرزندم، اشک نریختم، چون وصیت کرده بود در غم من اندوهناک نشوید و من در عجب بودم که مادر چه قدرت درونی در کنترل احساساتش دارد...
مادری دیگر از آرزوهای دامادی فرزندش میگفت و شیطنت های آن...
دیگری از شکسته شدن دست همزمان دو پسر شهیدش در دو عملیات جدا میگفت و...

و ننه علی یکی از هزاران مادر زخم دیده از جنگ بود که عشق مادری را عجیب به تصویر کشید...

نمی‌دانم در مقام مادر چه باید نوشت، من که خود مادر نیستم اما می‌دانم آن کس که مادر است، عاشق است و این را از قصه ننه علی آموختم...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۶
پرستو مرادی

برگ دوم
«امید دارم باز هم، همه با هم بریم به قله کوه...»

اولین باری بود که به ارتفاعات توچال می‌رفتم. لیدر هم آقای چناری بزرگوار بود. عقب دارها آقای فرهادی منش و دوست ایشان بودند.
آن روز مهربانی را بین بچه‌ها به وضوح می‌شد مشاهده کرد. همان مسلک همیشگی همنوردها را
یکی باتوم خودش را قرض می‌داد و دیگری می‌گفت من یخ شکن اضافه دارم.
سرعت گروه را با کندترین فرد تنظیم می‌کردیم.
می‌خندیدیم و خوشحال بودیم از سپیدی برف و حال خوب
و به راستی «اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد»
قدر اوقات خوب بودن با هم را بدانیم، شاید فرصت تکرار نباشد...
امیدوارم روزهای کرونایی تمام شود و باز با تیم دانشگاه لحظات خوب را تجربه کنیم.

به یاد کوهنوردی در ارتفاعات اُسون، در کنار همنوردهای خوب و حتی همنوردی از سوریه،... ۱۷ بهمن ١۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۵
پرستو مرادی

یکی ایستاده
یک نفر سر بر چارچوب در می‌گذارد
آن یکی دست راست بر سر نهاده
آن مرد دست بر سینه نهاده
آن زن به احترام سرش را خم می‌کند
آن یکی...
و اما وجه اشتراک بین همه آن‌ها، اشکهای بی امانی است که بر گونه می‌نشیند درست زمان رسیدن و تماشای گنبد و سقاخانه
اینجا چشم‌ها بیشتر از زبان سخن می‌گویند...

 


هفت روز پیش اینجا بودم و چه زود می‌گذرد این عمر، عکس متعلق به ورودی صحن انقلاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۲۱:۱۳
پرستو مرادی

سال گذشته چنین روزی بود، طبق عادت از همان صبح جمعه موبایل را روی پرواز گذاشتم و رفتم کلکچال. رسیدم به نورالشهدا، چای را که در لیوان ریختم، نشستم روی نیمکت، خانم کوهنورد کنار دستی من گفت که سردار قاسم سلیمانی را ترور کردند.
گفتم کی؟ گفت امروز صبح.
همان لحظه وارد اینستاگرام شدم که خبرگزاری ها را چک کنم، خبر درست بود.
راستش من خیلی سردار را نمی‌شناختم، اما یک چیز مرا ناراحت کرد، واژه «ترور»!
ترور سردار با سلاح لیزری که از تکنولوژی بسیار بالایی برخوردار بود، طوری که هدف زمانی برای فرار ندارد و بسته به تنظیم شما میزان تخریب هدف تعیین می‌شود. مرا ببخشید از واژه تخریب استفاده کردم، تکه تکه شدن انسان ها شاید حق مطلب را ادا کند. (سال پیش در صفحه قبلی مفصل در مورد سلاح لیزری صحبت کردم).

برگردم سر واژه «ترور»، همین چند جمعه پیش باز یک دانشمند ما را ترور کردند! درست روزها و لحظاتی که ما خوابیم!
برگردیم عقب تر و ترور دانشمندان و دیگر شخصیت های مهم کشور ما، ترور شهید صیاد شیرازی و...!
از نگاه من #ترور نهایت ترس و غیرانسانی بودن را نشان می‌دهد. تو از قدرت نظامی، قدرت علمی و... طرف مقابلت می‌ترسی و با هزاران حربه و نقشه در یک بزنگاه حمله می‌کنی!
فارغ از جناح های سیاسی، ترور در همه جهان محکوم است و ناراحتم که خاورمیانه سالهاست با ترور روزگار سر می‌کند و صبحانه جمعه‌های ما گاه آغشته به تلخ کامی های ترور است.
و ‌شاعر نباید می‌گفت «جغرافیا یک دروغ تاریخی است»، نه سرنوشت ما عجیب گره خورده به جغرافیا!
و قلب من هنوز برای پرواز ٧۵٢ درد می‌کند، خاطرات تلخ چند جبهه ای شدن ما، هنوز اشک و بغض مردمم را در تشییع سردار به خاطر دارم، هنوز تلخی خبر ترور دانشمندان کشورم مرا محزون می‌کند. هنوز اشک‌های مادری در کنار مزار دخترش از مسافران هواپیما را در خاطر دارم. امروز حرفی نداشتم. امیدوارم یک روز جنگ تمام ‌شود، همین...
و هیچ گاه از پشت خنجر نزنیم، ترور خنجر نامردی است با عواقب تلخ ترش.
دنیا گاه‌ عجیب تلخ می‌شود...

 



 

عکس دوم متعلق به روز تشییع سردار قاسم سلیمانی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۱:۱۱
پرستو مرادی

»
نمی‌دانم چه شد که در خواب و بیدار و قبل از خوردن صبحانه روز سه شنبه مورخ ٩ دی، بلیط قطار تهران مشهد را برای شب همان روز تهیه کردم، با آنکه روز سه شنبه روز پرکاری بود برای من. شب که شد مصاحبه را برای مدیر ارسال کردم و لپ تاپ را بستم و با عجله لیوان و آبی و کمی خوراکی در کوله گذاشتم و رفتم ایستگاه راه آهن. 

حرکت ساعت 22:50 بود. بار اولم بود که تنهایی مشهد می‌رفتم. راهنمای قطار گفت برو جلو، سالن 7 آن سمت قرار دارد. در نهایت صندلی 44 را یافتم و قطار حرکت کرد. 

صبح ساعت 10:30 که مامور قطار اعلام کرد ما چند دقیقه دیگر در مشهد هستیم. در باورم نمی‌گنجید که من در مشهد هستم. وضویی گرفتم و به راننده تاکسی گفتم بروید حرم. 

از بست طبرسی وارد شدم. کوله پشتی ام را امانات تحویل گرفت. سبک بار بودم و تنها تلفن همراه و یک دفترچه یادداشت در جیب داشتم. لحظه خواندن اذن دخول دیگر اشک امانم نداد «یَرونَ مَقامی و یَسمعونَ کلامی و یَرُدُّونَ سَلامی...: جایگاه مرا می‌بینند و سخن مرا می‌شنوند و سلام مرا پاسخ می‌دهند... ». قدم هایم شروع شد و دیدم ایستاده‌ام در صحن انقلاب و در دلم انقلاب شد.

بعد از نماز ظهر از حرم خارج شدم و کوله ام را برداشتم و رفتم سمت باب الجواد، نمی دانم چرا اما ورود از باب الجواد برای من حس و حال دیگری دارد، آرام آرام باید قدم بزنی تا برسی به حرم، چند صحن را باید رد کنی تا برسی به صحن انقلاب این آماده سازی ورود از باب الجواد را همیشه دوست داشتم و چه زیبا شاعر گفت «باب الجواد راه ورودی به قلب توست/ حاجت رواست هر که از این راه می رود»

حرف های دل را زدم و خداحافظی را خواندم. کوله ام را از امانات گرفتم و باز ایستگاه راه آهن و قطار 341 و حرکت ساعت 19. هم کوپه ای من خانم هما بود، هما استاد ادبیات بود و از عشق مادر کم بینا و پدرش گفت.
و صبح پنج شنبه ساعت 5.20 من تهران بودم. آری همان چند ساعت کوتاه برای من سه سال طول کشید.

این بار حاجتی نخواستم و تنها تشکر کردم که مرا دعوت کرد. گاهی #دیدار برای کمک به توست. گاهی دیدار خودش همان حاجت دل است. گاهی آرام شدن دلت همان استجابت آرزوست. 

می‌دانی چه چیزی را فهمیدم؟ گاهی برای آرام شدن دلت فقط کوله پشتی ات را بردار و برو! آنجا برو که حال دلت خوب می‌شود...

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۲۱:۱۰
پرستو مرادی


حسین و شکوفه گویا پایان خوبی‌ نداشتند. به گمان من حسین، شکوفه را با تلی از سوالات رها کرده و رفته و حرف های پایانی شکوفه و پرسش‌های ذهن اوست که نمی‌گذارد به درس‌ و مشقش برسد.

چقدر خوب می‌شد که ما آدم‌ها رفتن مان از کنار یکدیگر نیز با تمام ادب و احترام و خوبی بود. صادقانه روبروی هم می ایستادیم و عمیق ترین دردهایمان را می‌گفتیم و با یک آرزوی خوب از هم جدا می‌شدیم. این رفتار از نگاه من یکی از بلوغ های عاطفی است که باید کسب کنیم. باید به گونه‌ای از هم جدا شویم که آدم مقابل ما در آغاز کردن رابطه آینده‌اش با دیگری دلش نلرزد یا ترس از دست دادن یا هزاران مورد دیگر نباشد و چون شکوفه دل شکسته شما را نفرین کند.
شاید حسین یک روز حرف های شکوفه را زمان نوشیدن یک فنجان چای روی این میز بخواند.

لطفا اگر می‌خواهید رابطه‌ای را تمام کنید، حضوری باشد، تلفن و پیامک ممنوع! بنشینید و در کمال ادب حرف بزنید. این توصیه من شعاری نیست. یکبار امتحانش کنید، خواهید دید آرامش در جدایی نیز ممکن است.
از رفتارهای نادرستی چون بلاک و... بپرهیزید. بگذارید همه چیز حل شده تمام شود. یادتان باشد پایان ها هم به اندازه شروع ها مهم هستند.

اگر کسی هم به این بلوغ نرسیده که حضوری با شما رابطه را تمام کند، رهایش کنید و خوشحال باشید که چنین فردی دیگر در زندگی شما نیست، کسی که برای آخرین حرف های شما اهمیتی قائل نشده است.
**
برویم سراغ مهران و مهشاد (تصویر دوم) ، نمی‌دانم کدام یک نوشته اند که آرام جان خویش را یافته است، اما قشنگ توصیف کرده آرامش دلش را، به گمان من لذت و آرامش قلبی در هنگام بررسی ابعاد طرف مقابل، معیار درستی است برای انتخاب یار شیرین سخن. امیدوارم هر کسی بیابد «همونی» خودش را
***
یکی در ترافیک مانده و خودش را مهمان کرده، دیگری آشپزی است ۲۸ ساله و آن دیگری از عشق نوشته است... میز پر بود از روایت نوشت ها، امیدوارم روزگار شما بیشتر شبیه مهران و مهشاد باشد تا حسین و شکوفه.

یادتان باشد که رابطه برای خوب بودنش به خود واقعی بودن شما، زمان گذاشتن برای طرف مقابل و احترام و احساس واقعی نیازمند است.
آنی باشیم که هستیم نه آنی که می‌خواهد باشد...

 



 


 

روزگارتان آکنده از عشق و حال خوب حتی در ترافیک دنیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۲۱:۰۹
پرستو مرادی

گاهی خودت را به یک فنجان قهوه تلخ مهمان کن و تلخی‌های زندگی را همانند همین فنجان قهوه سر بکش و پس از آن یک برش گرم و شیرین کیک میل کن و بدان روزهای شیرین در پس تلخ کامی‌ها از راه می‌رسد. زندگی هم تلخ است و هم شیرین و در این بین، این تو هستی که می‌ماند، پس مراقب خودت باش.

امروز خودم را به یک قهوه تلخ و یک برش کیک هویج میهمان کردم و خستگی هایمان را در همان خیابان ولیعصر جا گذاشتم. آدمی گاهی نباید با هزار و یک مخاطب موبایلش به گفتگو بنشیند، گاهی لازم است که موبایلت را روی حالت پرواز بگذاری و با خودت کمی حرف بزنی.

 

 


امروز در کافه نام ساعت ۱۴
راستی تو هم خودت را میهمان می‌کنی؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۹ ، ۲۲:۱۰
پرستو مرادی


از جمله کتاب‌هایی که واقعا دوستش دارم. می‌گفت وارد کتابفروشی که شده تا پشت کتاب‌ را خوانده، گفته این را برای پرستو می‌خرم.
آذر ٩٧ وارد آزمایشگاه شد و این کتاب را به من هدیه داد و هر از چندگاهی بازش میکنم و آن را می‌خوانم.

کتابی پر از دیالوگ‌های قابل تأمل و زیبا به قلم زیبای #مصطفی_مستور، جایی که دارد از تشکیل عشق می‌گوید و روند رشد یافتنش، جایی که چطور عاشق پرستو می‌شود.
اگر می‌خواهید یک عاشقانه زیبا و کوتاه بخوانید، این کتاب را پیشنهاد می‌کنم.

به نظرم همه یکی را لازم داریم که بگوید «تو برای من مثل نان هستی یا شبیه انسولین برای بیمار دیابتی».
راستی
تو یکی را داری به تو بگوید برایش ضروریت زندگی هستی؟

 



روزگارتان سبز و زندگی تان لبریز عشق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۲۲:۱۰
پرستو مرادی