آغاز و پایان
حسین و شکوفه گویا پایان خوبی نداشتند. به گمان من حسین، شکوفه را با تلی از سوالات رها کرده و رفته و حرف های پایانی شکوفه و پرسشهای ذهن اوست که نمیگذارد به درس و مشقش برسد.
چقدر خوب میشد که ما آدمها رفتن مان از کنار یکدیگر نیز با تمام ادب و احترام و خوبی بود. صادقانه روبروی هم می ایستادیم و عمیق ترین دردهایمان را میگفتیم و با یک آرزوی خوب از هم جدا میشدیم. این رفتار از نگاه من یکی از بلوغ های عاطفی است که باید کسب کنیم. باید به گونهای از هم جدا شویم که آدم مقابل ما در آغاز کردن رابطه آیندهاش با دیگری دلش نلرزد یا ترس از دست دادن یا هزاران مورد دیگر نباشد و چون شکوفه دل شکسته شما را نفرین کند.
شاید حسین یک روز حرف های شکوفه را زمان نوشیدن یک فنجان چای روی این میز بخواند.
لطفا اگر میخواهید رابطهای را تمام کنید، حضوری باشد، تلفن و پیامک ممنوع! بنشینید و در کمال ادب حرف بزنید. این توصیه من شعاری نیست. یکبار امتحانش کنید، خواهید دید آرامش در جدایی نیز ممکن است.
از رفتارهای نادرستی چون بلاک و... بپرهیزید. بگذارید همه چیز حل شده تمام شود. یادتان باشد پایان ها هم به اندازه شروع ها مهم هستند.
اگر کسی هم به این بلوغ نرسیده که حضوری با شما رابطه را تمام کند، رهایش کنید و خوشحال باشید که چنین فردی دیگر در زندگی شما نیست، کسی که برای آخرین حرف های شما اهمیتی قائل نشده است.
**
برویم سراغ مهران و مهشاد (تصویر دوم) ، نمیدانم کدام یک نوشته اند که آرام جان خویش را یافته است، اما قشنگ توصیف کرده آرامش دلش را، به گمان من لذت و آرامش قلبی در هنگام بررسی ابعاد طرف مقابل، معیار درستی است برای انتخاب یار شیرین سخن. امیدوارم هر کسی بیابد «همونی» خودش را
***
یکی در ترافیک مانده و خودش را مهمان کرده، دیگری آشپزی است ۲۸ ساله و آن دیگری از عشق نوشته است... میز پر بود از روایت نوشت ها، امیدوارم روزگار شما بیشتر شبیه مهران و مهشاد باشد تا حسین و شکوفه.
یادتان باشد که رابطه برای خوب بودنش به خود واقعی بودن شما، زمان گذاشتن برای طرف مقابل و احترام و احساس واقعی نیازمند است.
آنی باشیم که هستیم نه آنی که میخواهد باشد...
روزگارتان آکنده از عشق و حال خوب حتی در ترافیک دنیا