گل حسرت
در تاریخ و افسانه ها میگویند پرندگان و پروانهها به گلبرگهایش بوسه نزدند و لحظهای میهمان نگاهش نشدند. برای همین این گل در بهار پژمرده شد و دوباره در پاییز از لابلای صخره ها سر از خاک درآورد و اما باز در حسرت لمس گونههای پروانه ها پژمرده شد. اینگونه بود که نامش را «حسرت» یا برخی هم «گل بیمنت باران» و برخی دیگر «سورنجان» نهادند.
لابلای صخرهها و سنگهای مسیر قله توچال دیدمش و همتایان دیگرش را هفته پیش در کلکچال. اینبار چون نامش را از دوستی شنیده بودم، خم شدم تا از لبخند رو آفتابش عکس بگیرم و در گوشش نجوا کنم که من هم چون او بهارها و پاییزهای بیشماری است که در حسرت عشق به سر میبرم. آن عشقی که با وجود سمی بودن برخی ویژگیهایم بداند که درونم میتواند درمان باشد. به گل حسرت بگویم که میدانم سمی هستی اما اگر وجود تو را بفهمیم، تو میتوانی بیماریهای زیادی را مداوا کنی، کافی است که تو را در آغوش بگیریم.
پاییز در راه است و چند صباح دیگر این گل پژمرده میشود و باز با شوق دیگری بهار و پاییزهای دیگری را به انتظار یک پروانه مینشیند. هر چه هست یادم داد که عشق را دریابیم و مبادا برسد روزی که زمان بگذرد و حسرتش بر ما بماند. چه کسی میداند بهار آینده آیا پیازچهای در خاک دلمان خواهد بود برای رویش عشق یا نه؟!
اگر گذرت افتاد به این گلها، یادت باشد که بروی عاشقی کنی و در انتظار یک فرصت نمانی که مبادا این انتظار و درنگ بشود حسرت. زمان برای دوست داشتن کم است، درست مثل عمر این گل. پس عشق را به معشوق خویش ابراز کنیم و دوست داشتن را بیان. چه کسی میداند، فردا چه کسی میماند؟
عکس متعلق به ارتفاعات توچال است
امروز رنگ بنفش این گل توی تپه ها دیدم ''' توصیف قشنگی از این گل کردی