نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۱ مطلب با موضوع «قلم نوشت (یادداشت‌ها)» ثبت شده است

دو سال پیش بود، گفت: اگر خیلی با تو بحث کنم و عصبانی‌ات، چه کاری انجام می‌دهی؟

گفتم: بلند می‌شوم و می‌روم و دیگر با شما صحبت نمی‌کنم.

گفت: باز هم فرار می‌کنی؟ می‌خواهی من را ناراحت نکنی و بجای گفتن حرف‌هایت، می‌گذاری و می‌روی.

گفتم: فرار؟

گفت: ما آدم‌ها زمانی که ترس از دست دادن داریم، فاصله می‌گیرم. فاصله می‌گیریم و در این پندار هستیم که با این واکنش ناخودآگاه عشق خودمان را حداقل با دور نگه داشتن از عصبانیت خود حفظ می‌کنیم. می‌ترسیم نزدیک شویم و ناراحتی خودمان را بیان کنیم، شاید چون فکر می‌کنیم حداقل احترام و عشق‌ها در روابط ما از هر نوعی (پدر، مادر، همسر و ...) دچار آسیب شود و فرد مقابل را از دست بدهیم، اما چه بسا نزدیک شویم و با حرف زدن پیرامون دردها و ناراحتی‌ها، به همدیگر نزدیک شویم.

***
گذشت و من بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، برای امتحان فرار نکردن، به یک دوستم پیام دادم که بیا می‌خواهم با تو صحبت کنم. نشستیم روبروی هم و من گفتم سه جا از تو دلخور شدم، تک تک را بیان کردم و به حرف‌های او گوش دادم. برخی را قبول کرد و برخی را هم با دلیل منطقی رد کرد. قصه قصه برداشت اشتباه بود. قبل گفتگو خیلی روزها با خودم می‌گفتم، چرا دوست صمیمی من اینطوری گفت و...، هر کسی هم حق را به من می‌داد، اما برای من قابل پذیرش نبود. دوستی ما هم کم کم از طرف من سرد شده بود. اما بعد آن گفتگو، همدیگر را به آغوش کشیدم و بیشتر به هم نزدیک شدیم.

حق با آقای دکتر بود، گاهی نزدیک شدن و بیان ناراحتی عشق را بیشتر می‌کند، نباید فرار کرد.

در پرانتز، این را هم بگویم برخی افراد بلوغ فکری لازم برای گفتگو را ندارند، اگر دیدید نمی‌توانید با آن فرد گفتگو سالم انجام دهید، بهتر است اگر از اعضای خانواده نیست، روابط خود را به حداقل مقدار ممکن برسانید. چون زندگی شما با حضور آدم‌های با رفتار و فکر سالم، زیباتر می‌شود‌. یادتان باشد شما نهایت تلاش خود را انجام دادید، اما اگر آدم مقابل شما بجای گفتگو با روی برگرداندن یا حرف های تلخ می‌خواهد ناراحتی خود را پیوسته بیان کند، بهتر است رابطه اینچنینی را کم کنید.

ممنونم از آقای دکتر مهاجری که حرف های خوبی یادم داد و در فهم زندگی مرا کمک کرد.



 

این عکس متعلق است به اولین صعود برفی من به کلکچال در اول آذر 1398، روزی که به ترسم غلبه کردم و رسیدم. ممنونم از همراهی و راهنمایی آقای فیض‌آبادی در این صعود که افتخار همنوردی در کنار ایشان را داشتم.


روزگارتان سبز 🌱 و عشق هایتان مانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۹ ، ۲۱:۴۸
پرستو مرادی

«روز جهانی مجردها»

گفتند 11 نوامبر روز جهانی مجردهاست. روزی برای کسانی که فعلا به دل کسی متعهد نشده‌اند و امید یار دلبر زندگی برای روزهای آینده خود دارند.

 

به بهانه چنین روزی، خودم را به  یک دسته گل و یک فنجان نسکافه گرم مهمان کردم و آن روز را به خودم تبریک گفتم. به خود مجردم که آموخت برای شاد زیستن نباید منتظر کسی باشد و برای ایجاد حال خوب اول روی خودش حساب کند و برای آنکه فردی خوب بیابد، یاد بگیرد اول خودش خوب باشد.

در آینه ایستادم و گل را به خودم هدیه کردم، به خودم که برای خوب شدنش و رفع نقاط ضعف و خطاهایش در تلاش است.

 

روزی که از قله کرکسین پایین می‌آمدم و اولین صعود انفرادی خودم را به این قله تجربه کردم، با خودم گفتم چقدر خوب است که یاد بگیرم حال خودم را به تنهایی خوب کنم؛ چرا که اگر روزی با کسی ازدواج کنم، حضور او یک هم افزایی برای حال خوب من خواهد بود، یعنی جمع دو تا خوب که خوب تر می‌شود. حتی اگر در بدبینانه ترین حالت او همان فرد مورد نظر من نباشد، من در کفه حداقلی خوب خواهم بود.

 

روزی اگر ازدواج کنم و خدا به من فرزندی عطا کند، به او یاد خواهم داد که اول با خودت دوست باش و لبخندهایت را به حضور هیچ کس جز خدا گره نزن. دنیا محل گذر است. هیچ کس نمی‌داند عزیزترین فرد ما تا چه زمانی کنار ماست، یاد بگیر چگونه حال دلت را در تمام ناملایمات خوب کنی.

 

به او خواهم گفت، روزهایی خودت را در کافه‌ای میهمان کن، به خودت شاخه گلی هدیه کن و بهترین عطرت را بزن و به سفرهایی که دوست داری برو.

 

هر وقت یاد گرفتی چطور با خودت دوست باشی و حال دلت را خوب کنی، آن روز یار زندگی‌ات را برای خود وجودی او دوست خواهی داشت نه حال های خوبی که به خودت بدهکاری.

 

سر راه شاخه هایی از این گل‌ها را به سه دوست هدیه دادم.

راستی دوست من اگر تو مجردی، تو امروز برای خودت چکار کردی و به خودت چه چیزی هدیه دادی؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۶
پرستو مرادی

گری جان بیشاپ در کتاب «خودت را به فنا نده» می‌گوید: «گاهی یکی از دلایلی که نمی‌توانی راه‌حلی برای مشکلت بیابی این است که خیلی به مشکل نزدیک هستی. کمی دورتر بایست، بیشتر دور شو و تصویر و دورنمای بزرگتری را نظاره کن».

کوهستان درست همان جایی است که باید بایستی و مشکلات و مسائلت را بار دیگر نظاره کنی، آن بالا راه‌حل‌ها ناب‌ترین راه‌حل‌ها هستند، چون زیباترین دورنما را در بهترین حال می‌بینی.

هر وقت به درهای بسته خوردید، کوله تان را روی دوشتان بیاندازید و در شکوه کوهستان راهکار را بیابید. بدون شک خدای مهربان و خالق این شکوه و عظمتی که ما در برابرش ذره ای بیش نیستیم، ما را رها نخواهد کرد

 

به وقت کوهنوردی به خانه دیو سپید، قله کلکچال بعد از چهل روزی دوری از کوهستان

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۹ ، ۰۸:۲۲
پرستو مرادی

کوله ام را برداشتم. مگر می‌شود پاییز باشد و من در خانه بمانم؟ ویروس کرونا با خودش چه فکر کرده است؟ آیا فکر کرده است که می‌تواند کوهنوردی را از تماشای رنگ در رنگ پاییز محروم کند؟ یادش رفته که ما این بیت را زمزمه می‌کنیم «پاییز آمده است که مرا مبتلا کند/ با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند».

حدود سه هفته قرنطینه تمام شد و برای سلامی دوباره به کوهستان و ارزیابی وضعیت جسمانی پا به کوه گذاشتم. همان ابتدای گلاب دره هم خوب بود برای ارزیابی سلامتی.

دیدن شکوه و رنگ در رنگ پاییزش حالم را خوب کرد. نوشیدن یک چای کنار دوستان و نشستن بر سر جوی آب و لبخند به گذر عمر خودش نهایت خوشبختی است.

 

آنچه در روزهای تنهایی و سختی باید در خاطرت بماند این است که جهان هنوز سهم زیبایی خودش را برای تو نگه داشته است. تو فقط صبر کن، روزهای خوب مثل همین نور خودش را می‌کشاند به داخل زندگی‌ات. صبر کن و خودت را برای فتح قله‌های زیباتر زندگی‌ات آماده‌تر کن.

 

مبادا پاییز برود و یادت رفته باشد با حال خوب خودت عاشقی کنی.

 

روزگارتان سبز

ارداتمند: پرستو

 

پاییز در گلابدره تهران به تاریخ سوم آبان 1399

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۹ ، ۰۸:۱۹
پرستو مرادی

      قرار شد با هم کمی گپ و گفتگویی داشته باشیم در مورد اینکه چه کارهایی زمان ابتلا بیماری خودمان یا یکی از عزیزان‌مان انجام دهیم؟

 

    ابتدای کلام بگویم که این متن تجربه من است و می‌تواند نظرات مخالف و موافق خودش را داشته باشد.

 

    اول، به افراد کمتری اطلاع بدهید. این اطلاع‌رسانی کم از حجم تماس‌ها کم می‌کند و فرد مبتلا می‌تواند استراحت بیشتری در کمال آرامش داشته باشد.

 

    دوم، به محض اطلاع از بیماری خود یا دیگری، استرس نداشته باشید و به هیچ عنوان از عبارات «ای وای مبتلا شدی»، «تو دیگه چرا؟»، «نگران نباش» و.... استفاده نکنید! این عبارات به‌طور ناخودآگاه به ذهن خود شما یا فرد مبتلا این موضوع را تلقین می‌کند که بیماری بسیار سخت است. این امر خود ممکن است باعث ضعف سیستم ایمنی شود. بدون شک همه ما می‌دانیم بین استرس و قدرت سیستم ایمنی ارتباط‌هایی وجود دارد.

 

    سوم، با بیمار مبتلا در روزهای نخست خیلی تلفنی صحبت نکنید، به ویژه کسانی که درگیری ریه هم دارند، چون این صحبت کردن به ضعف و بیماری و گاهی تشدید بیماری دامن می‌زند.

 

    چهارم، خود بیمار کمابیش از توصیه‌های این روزهای اخیر مطلع هست، خیلی با ارسال انواع و اقسام پیام ها و روش‌های طب سنتی ذهنش را آشفته نکنید.

 

    پنجم، اجازه بدهید بیمار استراحت کند و هر چه خواب بهتر، روند بهبود بهتر. ترجیحا اگر بیمار بتواند ساعت ۱۰ شب بخوابد، عالی است.

 

    ششم، از جستجو در مورد بیماری و علائم و عوارض و ... در این ایام به شدت خودداری کنید (این توصیه دوست من بود که خودش پزشک است)

 

    هفتم، بیماری نوع خفیف شما با استراحت و مراقبت رفع می‌شود، لطفا در قرنطینه بمانید و به روزهای خوب فکر کنید.

    هشتم، پا بگذارم در طب سنتی، عرق سوریا (به توصیه دوست پزشک من که تخصص طب ایرانی دارند)مناسب افراد مبتلا به ویژه بیماران با درگیری ریه هست. خود من شربت بارهنگ و نعنا و دمنوش‌های گرم مثل آویشن، مرزنجوش و... مصرف می‌کردم.

    نهم، لطفا غذای و تنقلات شیرین به بیمار ندهید، این امر به تقویت ویروس و افت سیستم ایمنی کمک می‌کند. فردی که مبتلا به مشکلات گوارشی است از خوردن شیر،  انگور و ... خودداری کند.

    دهم، فرد مبتلا گاها مجبور است که برای انجام معاینات نظیر انجام سی تی اسکن به مراکز درمانی مراجعه کند، لطفا از برچسب زدن به بیماران کرونایی و رفتارهای تند خودداری کنیم و اگر خود بیمار به ما اطلاع داد که مبتلا است، از او تشکر کنیم که برای حفظ سلامتی ما این موضوع را بیان کرده است.

          یازدهم، این متن در یک بروشور هم زیبا بود «استفاده از عباراتی مانند پخش کردن ویروس، آلوده کرد یا مبتلا کردن دیگران، بسیار انگ‌زاست و در آن نوعی سرزنش نهفته است. بهتر است بگوییم، پخش شدن و انتشار ویروس».

        دوازدهم، وزارت بهداشت یک اپلیکشن قابل نصب روی موبایل شما طراحی کرده بنام تاک (تعذیه، ایمنی، کرونا) شما آنجا می‌توانید سوالات تغذیه خود را از کارشناسان بپرسید و آن‌ها پاسخگوی شما هستند.

        و در نهایت حتی بعد از قرنطینه و منفی شدن تست PCR باز هم امکان باقی ماندن عوارض هست، اما به خودتان زمان بدهید که دوباره قوی و تندرست بشوید. این بیماری هم می‌گذرد.

        مراقب خودتان و خوبی‌هایتان باشید که دنیا به آنها نیاز دارد

        مثل همین تصویر، در روزهای سرد روزگار هم شما باز زیبایی و گرمابخشی را خلق کنید

        عکس متعلق به بهمن سال گذشته است

        ارادتمند شما: پرستو

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۶:۲۴
پرستو مرادی

احمد غلامی در کتاب جیرجیرک خوب نوشته است: «هرکس ساختن زندان انفرادی به کله‌اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم‌ها چطور  بازی کند ...! یعنی درست‌تر آن است که بگویم می‌دانسته آدم بهترین دشمن خودش است ...! لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند، بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش، دخل خودش را بیاورد...»!

کرونا و قرنطینه‌هایش درست یک سلول انفرادی شبیه‌سازی شده است. تنها هستی و کسی نباید کنارت باشد. عامل زندانی شدن تو هم یک ویروس است. زندانی می‌شوی که عزیزانت و جامعه را از خطر حفظ کنی. آن ساعت‌های تنهایی، مدام خودت را می‌بینی. مسیر رفته زندگی خودت را.

شبیه یک تراژدی عجیب است گاهی دیدن تغییرها و نوسان‌های خودت. از خودم بگویم، نشسته بودم روبروی پنجره و نور خودش را کشانده بود به داخل اتاق، آسمان را می‌دیدم که متوجه خودم شدم.

با خودم گفتم کجا ایستاده‌ام؟ اینجا همان جایی بود که برایش تلاش کردم؟ رفتارهای اشتباه گذشته‌ام در مقابل دیدگانم رژه می‌رفت. دیدم چقدر تغییر کردم. خیلی تغییر کردم. همان ساعت‌ها تصمیم به اتمام برخی چیزها گرفتم، همان ساعت‌ها به ارزش ثانیه‌ها فکر کردم و شاید آخرین تصویر هر کدام از ما در ذهن دیگری. همان ساعت ها به رفتن‌ها فکر کردم و شروع کردن‌ها.

روزگارها را می‌دیدم، روزگاری که سرد بودم و روزگاری که زیادی گرم و چه آسیب‌ها که از هر دو حالت ندیدم و دیدم هنر زندگی به قول گاندی که به معشوقش نوشت «خوبِ من ، هنر در فاصله‌هاست»، به راستی همان هنر فاصله‌هاست. فاصله‌ها را باید درست تنظیم کرد. زیادی نزدیک شدن گاه می‌سوزاند وجودت را و زیادی دور شدن هم سرمای جانسوز دارد و اما یافتن همین فاصله درست هم خودش تمام چالش زندگی است. کجا ایستادن و کجا حرکت کردن، خواه رابطه باشد، خواه هر کار دیگر.

بلند شدم روی تخت نشستم، از دور خودم را در آینه اتاق دیدم، تصویر دور بود. رفتم مقابلش ایستادم، پرستوی 29 ساله را دیدم. جنگ پرسش‌ها شروع شد، خوبی؟ حال دلت خوب است؟ چه کارها می‌کنی؟ قدم بعدیت چیست؟ و ... همین طور آدم داخل آینه از من سوال می‌پرسید.

نمی‌دانم شاید کرونا، یک زندان انفرادی است که بار دیگر خودمان را ببینیم.

نظر تو چیست؟

 

زندان انفرادی من در روزهای قرنطینه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۲۲:۳۹
پرستو مرادی

یک سالی می‌شود به وادی کوهنوردی پا گذاشته‌ام، هر روز بیش از دیروز عاشق ترم می‌کند و یادم می‌دهد که یک کوه به تنهایی چطور می‌تواند هر بار رخ نمونی زیباتر از قبل به من نشان دهد و قصه تکراری شدن دلبر را نقض کند.

این بار در مسیر قله دارآباد، صعود از سمت درازلش و سپس فراخ سینه را انتخاب کردیم، ابتدای مسیر درازلش مبهوت این گل‌های زیبای در بین سنگریزه های سیاه رنگ شدیم. گل‌هایی که آرام و با سخاوت به سیاهی سنگ ریزه ها جلوه دیگری بخشیده بودند و در چنین همنشینی مسالمت‌آمیزی زندگی می‌کردند.

از خودم پرسیدم، آنانی که به دو می‌روند تا صعود سرعتی خود را به همه اعلام کنند و عکسی کنار جان پناه قله بگیرند، اصلا چشمان‌شان لحظاتی میهمان این شکوه می‌شود؟

لمس این سنگ ها و آهسته قدم برداشتن و نخراشیدن چهره کوه می‌تواند بارها و بارها ما را عاشق تر و آرام تر کند.

به گمان من، اسطوره های واقعی کوهنوردی همان هایی هستند که زیر بار درک عظمت هستی قامت خم کرده‌اند و گاه آنچنان آهسته و نجواکنان قدم برمی‌دارند که پروانه نشسته بر گل‌های کوهستان پریشان حال نشود. آنهایی که وقتی کنارشان قدم می‌زنی بجای دوربین موبایل شان، از دوربین چشمان و کلام شان هستی را برایت معنا می‌کنند. آنهایی که به میزان کاهش یا افزایش زمان صعود نمی اندیشند و اندیشه شان تنها در درک وسعت بی کران این همه زیبایی آفرینش غوطه ور است.

و خدا را شاکرم و خوشحالم بارها در مسیر صعود و فرودها به کوهنوردهایی برخوردم که زیبا نگاه کردن به جهان را به من آموختند. آنهایی که در خلوت خویش عجیب با کوهستان نجوا می‌کردند.

و کلام پایانی، مهم نیست بین سنگ ریزه های سیاه زندگی‌ات قرار گرفته‌ای، مهم این است که خودت همچون این گل به تنهایی، ظرافت و جلوه بی نظیری به قاب زندگی ات ببخشی؛ چون تو به تنهایی یک جهان را معنا می‌کنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۰:۰۰
پرستو مرادی

نوزدهمین روز از آذر سال ١٣٧٣ درست زمانی که من یک کودک سه ساله بودم، علی امیری درست در همین نقطه از کوهستان توچال جان خویش را به جان آفرین تسلیم می‌کند. خانواده علی نیز در سال ١٣٧۵در همین محل که دارای ارتفاع ٣۴۵٠ متر است، جان‌پناهی برای سایر کوهنوردها می‌سازند که دیگر هیچ علی یا کوهنورد دیگری بی‌پناه باقی نماند.

حالا ۲۶ سال گذشته است، اما نام علی، یاد علی در گوشه گوشه‌های توچال ماندگار شده است و کوهنوردها این مکان را با انگشت اشاره نشان می‌دهند و می‌گویند آنجا پناهگاه امیری است و قرار است برسیم آنجا و بعد قله.

وارد جان‌پناه که می‌شوی، انعکاس علی‌هاست که تو را مدهوش یک عشق می‌کند. زمزمه مادری که می‌گوید: علی جان! سفرت در سلامت. نگاه پدری که قامت پسرش را می‌بیند و می‌گوید: خوش بگذرد بابا. قاب هر پنجره مزین شده به نام علی.

کنار جان‌پناه آب گوارایی می‌آید. چشمه‌ها جوشان هستند. برخی این منطقه را سنگ سیاه هم خوانده‌اند اما در دل خودش چه یادها و چه خاطره‌ها که ندارد. علی یک روز بی‌پناه بود اینجا، اما حالا نامش شده جان‌پناه خیلی از کوهنوردها. آقای حبیبی، همنوردم می‌گفت که یک شب را آن قسمت بالای جان‌پناه خوابیده است. وقتی گفتم چه طراحی زیبایی دارد، گفت: ببین تمام پنجره‌ها نام علی است.

کوهنوردهای دیگر که رسیدند، به سایه پناهگاه پناه بردند و چند دقیقه‌ای به خویش استراحت دادند و سپس دوباره به راه افتادند که به قله برسند.

به همنوردم می‌گویم: چقدر باید آدمی رفتنش گاهی چنین اسباب رحمت و برکت باشد و چقدر زیباست که گاهی انسان‌هایی مثل خانواده علی امیری، دردهایشان را به شکوهی زیبا و ماندگار تبدیل می‌کنند و عشق را در انعکاس هر روز این آفتاب ماندگار.

 

کوتاه کنم، به گمانم بخشی از من در جان‌پناه امیری باقی ماند. درست جایی که خورشید خودش را می‌کشاند به داخل اتاق تا سلامی از جنس آرامش و عشق به ما بدهد.

یادت ماندگار کوهنورد گرامی، علی امیری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۰
پرستو مرادی

در تاریخ و افسانه ها می‌گویند پرندگان و پروانه‌ها به گل‌برگ‌‌هایش بوسه نزدند و لحظه‌ای میهمان نگاهش نشدند. برای همین این گل در بهار پژمرده شد و دوباره در پاییز از لابلای صخره ها سر از خاک درآورد و اما باز در حسرت لمس گونه‌های پروانه ها پژمرده شد. اینگونه بود که نامش را «حسرت» یا برخی هم «گل بی‌منت باران» و برخی دیگر «سورنجان» نهادند.

لابلای صخره‌ها و سنگ‌های مسیر قله توچال دیدمش و همتایان دیگرش را هفته پیش در کلکچال. این‌بار چون نامش را از دوستی شنیده بودم، خم شدم تا از لبخند رو آفتابش عکس بگیرم و در گوشش نجوا کنم که من هم چون او بهارها و پاییزهای بی‌شماری است که در حسرت عشق به سر می‌برم. آن عشقی که با وجود سمی بودن برخی ویژگی‌هایم بداند که درونم می‌تواند درمان باشد. به گل حسرت بگویم که می‌دانم سمی هستی اما اگر وجود تو را بفهمیم، تو می‌توانی بیماری‌های زیادی را مداوا کنی، کافی است که تو را در آغوش بگیریم.

پاییز در راه است و چند صباح دیگر این گل پژمرده می‌شود و باز با شوق دیگری بهار و پاییزهای دیگری را به انتظار یک پروانه می‌نشیند. هر چه هست یادم داد که عشق را دریابیم و مبادا برسد روزی که زمان بگذرد و حسرتش بر ما بماند. چه کسی می‌داند بهار آینده آیا پیازچه‌ای در خاک دلمان خواهد بود برای رویش عشق یا نه؟!

اگر گذرت افتاد به این گل‌ها، یادت باشد که بروی عاشقی کنی و در انتظار یک فرصت نمانی که مبادا این انتظار و درنگ بشود حسرت. زمان برای دوست داشتن کم است، درست مثل عمر این گل. پس عشق را به معشوق خویش ابراز کنیم و دوست داشتن را بیان. چه کسی می‌داند، فردا چه کسی می‌ماند؟

 

 

عکس متعلق به ارتفاعات توچال است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۱
پرستو مرادی

گاهی در زندگی هدف را می‌دانی، مشکلات راه را هم می‌دانی اما یک هم‌مسیر یا یک راهنما نیاز داری که تو را به راه بیاندازد و شبیه همان کاتالیزوری باشد که می‌آید و می‌رود اما تا نباشد واکنش رخ نمی‌دهد. هر چند تمام واکنش‌دهنده و عوامل مرتبط با تو حاضر باشند اما حضور کاتالیزور الزامی است.

مدت‌ها بود روی تابلو من برنامه رفتن به «قله توچال» نوشته شده بود.  هم همنورد نداشتم و هم به‌دلیل مشکل ارتفاع‌زدگی و عوارض ریوی در اثر مسمومیت گذشته خود با مواد شیمیایی کمی از صعود به قله‌ مرتفع چون توچال هراس داشتم.

یکی از کوهنوردهای خوبی که می‌شناسم به من گفتند که من برنامه توچال دارم اگر تمایل دارید با هم این صعود را انجام بدهیم.

گفتم: سرعت من خیلی کمتر از سرعت شما خواهد بود به دلیل هم هوایی. گفتند: ایرادی ندارد، من هم آهسته قدم برمی‌دارم، من هم مدت مدیدی است که این قله را صعود نکردم و برنامه‌های دیگر داشتم.

ساعت 6 صبح امروز برنامه صعود از میدان سربند شروع شد. سر وقت و زودتر از من در میدان حضور داشتند. با توقف‌های به موقع و بسیار عالی. ساعت 8:30 در پناهگاه شیرپلا بودیم، آنجا با تغذیه خوب یک کوهنورد آشنا شدم و توجه به ذخیره آب همنورد. حوالی ساعت 11 در جان‌پناه امیری بودیم. آنجا قله‌های دیگر را نشان من دادند و با دو کوهنورد اصفهانی نیز هم‌مسیر شدیم. ایستادن‌های طولانی ایشان برای رسیدن من و انگیزه‌بخشی برای رسیدن.

کمتر از ١۰ دقیقه تا قله فاصله داشتم و باد به شدت می‌وزید و توقف را برای پوشیدن بادگیر لازم دانستند. چند قدم زودتر از من به قله رسیدند و من که به شدت نفس کم آورده بودم، لحظه‌ای سرم را بالا گرفتم و تشویق ایشان را دیدم برای رسیدن من به اولین قله تقریبا چهار هزارمتری و لبخند همنوردهای اصفهانی و ساعت 14:30 رسیدم به قله.

امروز هم یکی از رویاهای من محقق شد و هم خیلی چیزها از راهنمای بسیار خوبم آموختم. توجه به سلامت همنورد، توقف‌های به‌جا، احترام، انگیزه، آموزش صحیح، نحوه بستن صحیح تجهیزات و از همه مهم‌تر اعتماد.

این صعود برایم صرفا یک صعود نبود، فهم اهمیت یک همنورد خوب و راهنمای خوب در کوهنوردی و پر از درس‌های دیگر بود.

 

از آقای حبیبی، کوهنورد بسیار خوب و راهنمای امروزم تشکر می‌کنم که کمک کردند پا را فراتر از ارتفاع ۳۳۵۰ متر بگذارم و بر بام یک قله حدود ۴۰۰۰ متری یعنی توچال بایستم.

کوهنوردی تنها یک ورزش نیست، یک مکتب اخلاقی است.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۳۸
پرستو مرادی