در جهان بنگر
یک سالی میشود به وادی کوهنوردی پا گذاشتهام، هر روز بیش از دیروز عاشق ترم میکند و یادم میدهد که یک کوه به تنهایی چطور میتواند هر بار رخ نمونی زیباتر از قبل به من نشان دهد و قصه تکراری شدن دلبر را نقض کند.
این بار در مسیر قله دارآباد، صعود از سمت درازلش و سپس فراخ سینه را انتخاب کردیم، ابتدای مسیر درازلش مبهوت این گلهای زیبای در بین سنگریزه های سیاه رنگ شدیم. گلهایی که آرام و با سخاوت به سیاهی سنگ ریزه ها جلوه دیگری بخشیده بودند و در چنین همنشینی مسالمتآمیزی زندگی میکردند.
از خودم پرسیدم، آنانی که به دو میروند تا صعود سرعتی خود را به همه اعلام کنند و عکسی کنار جان پناه قله بگیرند، اصلا چشمانشان لحظاتی میهمان این شکوه میشود؟
لمس این سنگ ها و آهسته قدم برداشتن و نخراشیدن چهره کوه میتواند بارها و بارها ما را عاشق تر و آرام تر کند.
به گمان من، اسطوره های واقعی کوهنوردی همان هایی هستند که زیر بار درک عظمت هستی قامت خم کردهاند و گاه آنچنان آهسته و نجواکنان قدم برمیدارند که پروانه نشسته بر گلهای کوهستان پریشان حال نشود. آنهایی که وقتی کنارشان قدم میزنی بجای دوربین موبایل شان، از دوربین چشمان و کلام شان هستی را برایت معنا میکنند. آنهایی که به میزان کاهش یا افزایش زمان صعود نمی اندیشند و اندیشه شان تنها در درک وسعت بی کران این همه زیبایی آفرینش غوطه ور است.
و خدا را شاکرم و خوشحالم بارها در مسیر صعود و فرودها به کوهنوردهایی برخوردم که زیبا نگاه کردن به جهان را به من آموختند. آنهایی که در خلوت خویش عجیب با کوهستان نجوا میکردند.
و کلام پایانی، مهم نیست بین سنگ ریزه های سیاه زندگیات قرار گرفتهای، مهم این است که خودت همچون این گل به تنهایی، ظرافت و جلوه بی نظیری به قاب زندگی ات ببخشی؛ چون تو به تنهایی یک جهان را معنا میکنی.