نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶۱ مطلب با موضوع «قلم نوشت (یادداشت‌ها)» ثبت شده است

روزهایی پیش می‌آید که تمام شاخ و برگ های وجودت در برابر مرارت های روزگار خشک می‌شود و ریشه‌هایت شروع به تخریب شدن می‌کنند، درست مثل این گل.

این گل روزهایی سر به فلک کشیده بود و قد می‌کشید و دلبری می‌کرد. بانگ تعطیلی خوابگاه به دلیل کرونا را در اسفند ۹۸ که زدند، دوستم به دلیل آنکه این گل به جابجایی حساس است، آن را در طشت آبی نهاد و رفت.
ما رفتیم به امید یک یا دو ماه دوری و بعد برگشتن، اما ماه سوم رسید، ماه چهارم، ماه پنجم و ماه ششم و این گل خشک شد.
ششم مرداد که مرا در خوابگاه خودم قرنطینه کردند تا زمان جواب آزمایش کرونا، نمی‌دانم یکباره امید در دلم مُرد. اصلا حالم با خودم یار نبود. از خوابگاه کامروا نقل مکان کردم به خوابگاه خودم و اتاق را که باز کردم گل‌های طرح بیدی خودم خشک شده بودند، یکباره یاد گل دوست افتادم. در اتاق شان را باز کردم. خشک بود و ریشه هایش در حال خراب شدن، تنها انتهای شاخه‌ها و آخرین سربازهای سبز هنوز رمقی داشت و یکی از ریشه‌ها زنده بود.
گلدان را بیرون آوردم و روی میز نهادم و قیچی را برداشتم و شروع به قلمه زدن کردم، ریشه‌های خراب را دور ریختم و ریشه سالم را کمی در خاک نفس دادم.
گلدان را به همراه قلمه های جدید روی میز اتاق خودم نهادم و حالا من بودم و او، تنها موجودات زنده خوابگاه. حالم را خوب کرد. این گل یادم داد که امید در شرایط سخت است که آدمی را نجات می‌دهد.
حالا این گل در حال رشد است و قلمه های زده ریشه زده‌اند و آماده انتقال به خاک شده‌اند.

خلاصه کنم کلام را، امید و امید بزرگترین نعمت است، طوری که حتی خدا ناامید را گمراه خوانده است (قَالَ وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ / آیه ۵۶ الحجر).

آموختم که ریشه های خراب درون را باید دور ریخت، هر چند درد دارد اما شاخه‌های زرد را باید قلمه زد که هنوز فرصت حیات دوباره و رشد باقی است و باید تا آخرین لحظه امید داشت.

به امید روزهای سبز 🍀☘️🌱

 

گل پس از قلمه زدن و حیاتی دوباره

 

روزهای خشک شدن گل در تطعیلات کرونا


پ. ن: البته یکبار در خرداد زمانی که برای برداشتن وسیله هایم آماده بودم، به این گل آب دادم، یعنی حدود چهار ماه بعد از تعطیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۳
پرستو مرادی

یک روزهایی آدمی خودش می‌ماند و خودش. کسی نیست که با او حرف بزند یا کسی نیست که با او جاده‌های طولانی را قدم بزند. کسی نیست که اشک‌هایش را روی شانه او میهمان کند. برای همین آدمی باید #تنهایی را یاد بگیرد. منظور من این است که با خودش در خلوتش حالش خوب باشد. می‌فهمی؟ منظورم این است که لبخندهایش را به وجود کسی جز حضرت خالق گره نزند.

 


سوم مرداد که کوله‌ام را روی دوشم انداختم، فکر نمی‌کردم که از پسش بربیایم. منظورم اولین صعود انفرادی به قله کلکچال است. اما باید یاد می‌گرفتم که آیا می‌توانم از مسیری که روزی با بهترین دوستانم از آنجا عبور کرده‌ام، حالا به تنهایی عبور کنم یا نه؟ یا هنوز برای حرکت از درون متصل به غیر هستم یا نه؟ پا در مسیر گذاشتم و زودتر از همیشه در قله بودم، نشستم و چای نوشیدم و شهر را نگاه کردم و دیدم می‌شود از تنهایی‌ام لذت ببرم.
از آن لحظه در من #بلوغ دیگری شکل گرفت که آدم‌ها را برای فرار از تنهایی‌ام نخواهم، آنها را برای ایجاد حالی خوب تر برای هر دویمان بخواهم.

این بذر در اندیشه‌ام نهادینه شد که‌ روزگار آزمایش دیگری را بنا نهاد و ششم مرداد مرا به خاطر مشکوک بودن به بیماری #کووید۱۹ #قرنطینه کردند. از سختی‌هایش بگذرم، در این مدت تماس تلفنی استادهایم به من آموخت که زندگی چیزی فراتر از مدرک تحصیلی و سواد آکادمیک است. استادهای عزیزی که همان ساعات اول قرنطینه شدنم با من تماس گرفتند و گفتند روی ما حساب کن، اگر چیزی نیاز داشتی به ما بگو آنقدر شنیدن صدای استادهایم برایم امیدبخش بود که نشستم روبروی لپ‌تاپ و مشغول کارهای رساله‌ام شدم. احساس ارزشمندی، بالاترین چیزی بود که آن روزها دریافت کردم و فهمیدم جهان تنها با کیفیت روابطش معنای زیبا پیدا می‌کند.

عصرها تماس تصویری دوست عزیزم به تنهایی‌ام گرما می‌بخشید و خاطرات را مرور می‌کردیم که یادمان نرود زندگی در جریان است.

جواب بعد از ۷ روز به‌دستم رسید و منفی بود. آن روز که بیرون آمدم، فهمیدم قدم زدن زیر آسمان بالاترین نعمت است. فهمیدم گاهی باید تنهایی را برای این روزها یاد گرفت. فهمیدم اگر کسی دچار تنهایی شد باید به او چه بگویم. آن ۷ روز برای خودش لبریز از زندگی دیگر بود و ممنونم از تمام استادهایم و دوستانم که پشت دیوارهای این ساختمان امید را به روان من هدیه کردند.
آن روزها می‌گفتم می‌توانم از پس این تنهایی بربیایم و باز زیر سقف آسمان قدم‌ بزنم.
#امید معنای دیگر حیات است.
عکس مربوط به اولین صعود به کلکچال

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۲
پرستو مرادی

امروز اتفاقی زمان تماشای استوری های اینستاگرام به نام کوهنوردی برمیخورم که در فرود از قله برودپیک برای همیشه جاویدان شد. کوهنوردی به نام «آیدین بزرگی». نوشته بودند که دست نوشته هایش زیباست. شروع کردم در گوگل سرچ کردن، به نوشته‌هایش در آخرین صعودش برخوردم و درست پاراگراف آخر مرا متوقف کرد. جایی که او نوشته است:

«ممکن است پس بزنی. بگویی گور باباش. ولی اگر این حس را قبلا تجربه کرده باشی به خودت جسارت می‌دهی. شاید خودت را گول می‌زنی. به خودت می‌گویی حالا تا پای کار برو! حالا تا آنجایش که آسان است برو! بعدش با خدا! اگر خواستی آنجا برگرد! یک راه دیگر هم هست! اصلا بهش فکر نکنی! عکسی از عزیزانت یا خاطره ای خوش را نشان کنی! تا که ترسی آمد آنرا پی بگیری! اما هر کاری هم که کنی آن ترس هست! تا زمانی که با او روبرو شوی! و من هم هنوز کمی این ترس را دارم. می روم با آن روبرو شوم. مطمئن هستم وقتی شروع کنم آن ترس رخت برخواهد بست. چرا که اولین بار نیست که مانند شیطان به جانم افتاده و وسوسه ام می کند! آخرین حملاتم را پیش از عازم شدن می نویسم! رفتن رسیدنی است! هدف قله نیست، هدف جرأت کردن است! »

 

هدف قله نیست، هدف جرأت کردن است. با خودم این جمله را بارها مرور میکنم و چقدر تعبیر زیبایی است از تمام چالش های زندگی ما. درست جایی که میخواهیم یک رابطه پر از اشتباه را قطع کنیم، هدف قطع رابطه نیست، هدف جرأت تبدیل شدن به آدمی است که قرار است بیشتر خودش را دوست داشته باشد و در واقع خویش را دستخوش تغییر کند.

یا جایی که میخواهیم یک کسب و کار را راه بنداریم، هدف کسب پول نیست، هدف اثبات توانمندی ها و جرات پویایی است.

یا درست لحظه‌ای که باید دست از امیال خودت بکشی و به دیگری بیاندیشی

یا همان نقطه‌ای که جرأت می‌کنی انصراف بدهی از تحصیل و دنبال علایقت بروی

یا...

 و هزاران موقعیت زمانی و مکانی که درون تو قله ای دیده می‌شود که شرط صعودش یک جرأت و یک خودباوری عمیق است که هدف نیز همین تحقق این حس رویش است.

و به راستی هدف چیزی نیست که با چشم دیده شود، هدف جرأت ایجاد تغییر است و این هدف در قلب و درون آدمی است و تنها خود اوست که عمیقا می‌فهمد هدف چیست و تمام پیکرش هدف را درک می‌کند.

 

آیدین بزرگی در قلب کوهستان به همراه همنوردهای دیگرش  پویا کیهان و مجتبی جراهی جاویدان شد و یادداشت هایش معنای شهامت را ادا کردند و به راستی کوهنوردی تنها یک ورزش نیست، بلکه یک سبک زندگی است.

 

تاریخ صعود بی بازگشت آن‌ها: 25 تیر 1392 از مسیر ایران که این کوهنوردان موفق به گشایش آن شدند.

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۸
پرستو مرادی

داشتم فکر میکردم انسان بیش از هر چیزی به چه چیزی نیاز دارد؟

به آب، به غذا، به هوا، به خانه ای برای استراحت و مصون ماندن از بلایا و خطرات؟ و... همه اینها را که از ذهنم عبور دادم، دیدم می‌شود تمام این ها باشد و باز انسان آرام نباشد.
به گمان من انسان به فهمیده شدن بیش از هر چیز دیگری نیاز دارد. یعنی یک نفر باشد که بفهمد پشت نگاه تو چه می‌گذرد و در دل تو چه خبر است و به گمانم شاید تنها حضرت محبوب، خدای بی همتا همان یک نفر باشد و دیگر هیچ.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۰۰:۰۴
پرستو مرادی


قله کرکسین یا کرکس از قله‌های کوهستان الوند واقع در استان همدان به ارتفاع ۲۹۵۹ متر است. قله‌ای که همیشه وقتی در شهر قدم می‌زدم دوست داشتم روزی بر بام آن بایستم. با شکوه و منفرد، نامش و اقتدارش را دوست دارم.
روز جمعه مورخ ۱۳ تیر ۱۳۹۹ کوله‌ام را انداختم روی دوشم و با علی آقا (خواهرزاده ۱۳ ساله‌ام) عازم روستای قاسم‌آباد شدیم.  صعود ما ساعت ۷ صبح شروع شد.  به قدری هوا سرد بود که احساس کردم ابتدای فروردین ماه است. کوه یک تنه مقابل خورشید را گرفته بود. حوالی ساعت ۱۰ آفتاب بر ما تابید. راه را از طریق نمایی که دو هفته قبل از قله‌ها مجاور نگاه کرده بودم، می‌رفتم. بدون هیچ رهبری، فقط به سمت قله می‌رفتم.

این قله همان‌طور که در تصویر پیداست، دو رأس دارد، بین دو رأس آن یک خط‌الراس وجود دارد که چون علی آقا دیگر توان نداشت، روی رأس اول و در ارتفاع ۲۷۵۹ متر در ساعت ۱۱ صبح استراحت کردیم و بازگشتیم.

تماشایش کردم و گفتم من به‌زودی برمی‌گردم و از دیواره سنگی تو بالا خواهم رفت و بر بام تو خواهم ایستاد، ای قله باشکوهی که در هر سمت تو یک اقلیم منحصر به فرد داری و صخره‌هایت زیبا و هر کدام به شکلی جالب هستند و چشمه دامن تو را سبز کرده است.

خوشحالم، هر چند صعود ناتمام ماند.  خوشحالم که توانستم یکبار  روی قله‌های شهر خودم بایستم، قله‌ای که از کودکی فقط نامش را شنیده بودم. به خودم قول داده‌ام بازگردم و صعودم را کامل کنم. گاهی زندگی نیز همین‌گونه است، در لحظه رسیدن باید به‌خاطر امری مهم‌تر دست کشید و باز با توانی بهتر بازگشت.

از اتمام آب زودهنگام به دلیل یک اتفاق، نبود لباس مناسب همراه علی آقا که لباس گرم خودم را به او دادم و ...درس‌های خوبی آموختم که گاهی کوهنوردی یعنی از خود گذشتن برای رسیدن

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۲
پرستو مرادی


این روزها حال همه ما به چاشنی التهاب و ابهام آمیخته است. کمی که تن ما گُر می‌گیرد، از تب کرونایی می‌ترسیم. کمی که سُرفه‌های حساسیت داریم، از نگاه اطرافیان و ابتلا به #کرونا هراسان می‌شویم. صفحه‌های مجازی را هم باز می‌کنیم پر شده است از اخبار خودکشی‌ها، دگرکشی‌ها، افزایش افسارگسیخته دلار، سخنان کوبنده آنانی که دیگر در قید حیات نیستند، گاهی هم طنزهای به شوخی گرفتن روزهای کرونایی‌مان. در این بین هم هنوز می‌بینی سخنان انگیزشی برخی شیادها را که مسیر موفقیت را یک مسیر  بیست روزه می‌دانند و برای مُشتی توصیه بی‌اساس هزاران تومان می‌گیرند و به میل زود اقناع شدن ما اضافه می‌کنند. این روزها کمتر کسی را می‌بینم برای یک هدف برنامه‌ریزی بلندمدت داشته باشد. همه دنبال کپسول یا یادداشتی برای یک شبه موفق شدن هستند و نمی‌خواهند طعم شکست را بچشند. خنده‌ام می‌گیرد، طعم پیروزی بدون شکست که طعمی ندارد، شبیه همین توت فرنگی‌های بازار است.

اول اسفند ۹۸ که گفتند تهران شاید قرنطینه شود، یک نفر به من گفت: «برایت بلیط بگیرم؟ با هم برگردیم،  می‌فهمی اگر بمانی شاید عید را در قرنطینه باشی!» خندیدم وگفتم: «جالب می‌شود، بعدها برای فرزندانم از روزهای #قرنطینه می‌گویم و به خودم می‌بالم از این سختی عبور کردم، تو برو! من از اسارت  در بند یک ویروس نمی‌هراسم، ترس من از قرنطینه در تهران نیست، ترس من از ندیدن زیبایی‌ها و نداشتن امید به آینده در دل سختی هاست».

 


این عکس مسیر منتهی به برج کلکچال است اما در دو فصل کاملا متفاوت، پاییز و بهار، فصل ریزش در برابر رویش.
مخاطب عزیز من، دوست من! همان‌طور که پاییز ۹۸ گذشت و این درختان بهار ۹۹ را به چشم دیدند. تو هم روزهای بدون کرونا را خواهی دید. آن روز که خواستی تصویری مشابه این تصویر از روزگارت متصور شوی، آن روز به خودت می‌بالی که #امید را زنده نگه داشتی و عبور کردی.

خوب من! فصل‌های زندگی با تمام سختی‌هایش زیبایی دارد، زیبایی درست در لحظه‌ای رخ می‌دهد که به خودت خواهی گفت من از ریزش‌ها به رویش‌ها رسیدم، درست لحظه مرور مسیر.

به امید آن روز و به امید آن لحظه


 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۶:۲۱
پرستو مرادی

 

لابلای واژه‌های تمام شاعران عاشق، باران جایگاه بارزی دارد. از دیر باز که حافظ می‌گفت «یا رب از ابر هدایت برسان بارانی/ پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم» تا اشعار معاصر  همچون کاظم بهمنی که می‌گوید «زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید/ فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است»، باران مونس و هدایت‌گر بوده است.


می‌خواهم بگویم، هرگاه عاشق شدی و دلت جایی بند شد، چترت را بردار و بزن به جاده و دور شو از معشوقت و بگذار باران آرام آرام تو را در بربگیرد. بگذار این رحمت الهی بزداید برخی چیزها را و چشمانت را عاشق تر کند. می‌دانی جانم می‌خواهم بگویم، بگذار هستی رنگ دیگری به اندیشه‌ات بدهد.  بگذار بدانی آیا عشق زمینی ات همان نردبان عشق به حضرت محبوب است؟ ببین آیا این عشق تو را آرام می‌کند یا بیشتر ملتهب؟ ببین آیا نگفته‌هایت را می‌فهمد یا نه؟ خلاصه کنم برایت ببین آیا چند قدمی به حضرت محبوب نزدیک‌تر کرده یا دورتر؟

چند سجده شکر بیشتر بجا آوردی بعد از دیدن او؟ چند گل را بیشتر بوئیدی بعد از استشمام عطر حضور او؟ جان کلام، چقدر زنده‌تر شدی بعد از آمدن او؟

این  عکس برای زمانی است که  چترم را برداشتم  و زدم زیر باران در دل شب. تمام محوطه دانشگاه را قدم زدم و قدم زدم و بیشتر عاشق حضرت محبوب شدم که مرا از لبه پرتگاه‌ها بیرون کشیده بود. باران آتش مغزم را فرونشاند و من فهمیدم هنوز خیلی از غنچه‌های باغچه زندگی من شکوفا نشدند و زمان هست و باران رحمت او هست و  من هستم.

شده تو هم یکباره بزنی زیر باران؟

 


#قلم_نوشت #باران #خدا #عشق #شب #خاطرات #زندگی #شعر

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۰:۲۶
پرستو مرادی

کتاب را بستم و گفتم بلند شو برویم، بالاخره یک چیزی می‌شود دیگر، یا سالم می‌رسیم یا  اتفاقی می‌افتد. باید یکبار تجربه کنیم و بشکنیم تابوی ترس مان را. 
رسیدیم ابتدای راه، آفتاب داشت کم کم تاج و تختش را به مهتاب، پادشاه شب تحویل می‌داد. غروبی شکوهمند را در  سرما به تماشا ایستاده بودیم.  به ارتفاع ۲۳۰۰ که رسیدیم، مهتاب سلامی به ما داد. یکباره صدای گله سگ‌ها بلند شد. در چشمانم ترس بیداد می‌کرد.  به او نگاه کردم، گفتم چیزی نیست ما الان به منطقه امن‌تر می‌رسیم، همان‌جا که نور سبز پیداست و اینطور بهم قوت قلب دادیم. 
رسیدیم به مسیر پشتی،  برف تازه باریده بود و سخت‌تر می‌شد حرکت کرد.  مدام به خودمان یادآور می‌شدیم که گرگی نیست و الان می‌رسیم. برای ما که اصلا تجربه  شب ‌گردی را نداشتیم، چنین تجربه‌ای بی‌شک ترس خودش را داشت.

رسیدیم به منطقه امن، خوشحال بودیم، خیلی.  مثل کودکانی که در پوست خود نمی‌گنجیدند روی برف‌های جلو حسینیه رد پاهایمان را جا می‌انداختیم و تا زانو در برف بودیم. از تهران عکس گرفتیم. خوشحال بودیم که یکبار فارغ از تمام حرف‌هایی که می‌گویند: دختر فلان کار را نمی‌کند. وای نروید، حتما یک مرد کنارتان باشد و هزاران سخن دیگر که خودتان می‌دانید،  توانستیم یک شب در میان کوهستان باشیم با وجود شیر آب‌های یخ زده و صد خاطره جالب دیگرش. آن شب فهمیدیم که برخی محدودیت‌ها تنها در ذهن ماست.

می‌خواهم بگویم،  به‌عنوان یک دختر می‌توانید در «مکان‌های خوب» حتی لذت دیدن آسمان شب را به خودتان هدیه دهید و در بند مردسالاری که می‌گویند نباشید و نترسید از شجاع بودن.

و به‌عنوان یک دختر خودتان را گاهی به قهوه‌ای در کافی‌شاپ میهمان کنید و از جنسیت خود خرسند باشید. گاهی ما فقط باید خارج از چارچوب ذهنی جهان را ببینم، آنگاه حال دلمان به‌عنوان یک دختر بهتر است.کافی است یاد بگیریم اول خودمان را قبول داشته باشیم و به دختر بودن خود ببالیم،  آنگاه بیاموزیم نگاهی دیگر به جهان هستی را...
به وقت اولین کوهنوردی در شب در#کلکچال در زمستان ۱۳۹۸ و ممنونم از هیئت #نورالشهدا که ما را در حسینیه اسکان دادند و ما را به دمنوشی گرم میهمان کردند و ما را یاری کردند که بدانیم جهان آنقدرها هم می‌گویند برای دخترها ترسناک نیست.

و ممنونم از همنورد عزیزم که حضورش این تجربه را رقم زد.


 


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۶:۴۳
پرستو مرادی

 

در آموزه‌های دینی ما آمده است که «مومن همانند زنبور عسل است»

اگر زنبور عسل را نگاه کنیم روی شاخه‌ها می‌نشیند اما آسیب نمی‌زند. بهترین‌ گل‌ها را انتخاب می‌کند و از پاکی‌ها تغذیه می‌کند. منظم است و کارش تشکیلاتی است. با بوستان هم‌نشینی دارد و با دوستانش برای یک هدف تلاش می‌کند. صبر و ایستادگی دارد تا عصاره گل‌ها را به عسل شیرین و لذت‌بخش تبدیل کند.

گاهی باید مراقب باشیم مبادا رفتار و اعمال ما حتی از یک زنبور عسل هم بازدهی کمتری داشته باشد. مبادا با کسانی نشست و برخاست کنیم که ما را به بیراهه بکشانند. اگر کسی به ما لطفی می‌‌کند، زمان خداحافظی از او، او را نشکنیم.

و به راستی مؤمن کسی است که اینچنین وجودش با کائنات هماهنگ است و نمادی از زیبایی‌های خالق خود، خداست. بی‌دلیل نیست که مؤمن درجه بالاتری از مسلمان دارد.

بیا مثل زنبور عسل به خدا ایمان داشته باشیم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۰:۲۴
پرستو مرادی

دو سال پیش در نمایشگاه بین‌المللی قدم می‌زدم، جویای کار بودم، اتفاقی روبروی غرفه شرکت ملی مس ایستاده بودم و مجله «عصر مس» را ورق می‌زدم، به غرفه‌دار گفتم من می‌توانم با شما همکاری کنم؟ گفت اجازه بدهید، دبیرتحریریه مجله اینجا هستند. یک خانم از بین دیواره‌های غرفه مرا به داخل دعوت کرد و چند سوال  پرسید و کارت ویزیت خودش را داد و گفت: رزومه‌ خودت را برایم بفرست.
حدود ۴ ماه بعد، برای تهیه دو گزارش با من تماس گرفتند. گذشت تا یک روز در خرداد ۱۳۹۸ تلفنم زنگ خورد و دعوت به یک گفتگو برای همکاری.
رأس ساعت ۵ غروب می‌رسم به خانه موزه بتهوون، #کافه_بالا. خانم دبیرتحریریه از بالا سلام می‌دهد و ما می‌نشینیم کنار همین میز و گفت‌وگو شروع می‌شود.

از تفاوت نسخه‌های بیزینس و معمولی واتساپ می‌گوییم و ... و کم‌کم از دغدغه‌های تیم جوان #پایش_معدن_هوشمند می‌گوید و پس از آن از دغدغه‌های محیط‌زیستی خودش. کمی هم از دردسرها و خاطرات روزنامه‌نگاری را مرور می‌کنیم.  دعوت همکاری قبول می‌شود و  کمی از خانه موزه بازدید می‌کنیم و بعد در مسیر از تاریخ می‌گوید.
از آن روز یک سال گذشته است. من تا امروز مدیرعامل خوب مجموعه آقای سیامکی را ندیده‌ام،😎 چون ایران نیستند. اما بیشتر از یک موقعیت شغلی حضوری با ایشان در مورد ایده‌ها و گزارش‌ها صحبت کرده‌ام. مدیریت مجازی عالی این تیم، یادگیری ابزارهای نوین، دغدغه‌مندی ها، حرف درست و مستند را انتشار دادن و... تمام چیزهایی است که در پایش معدن می‌آموزم.

یک روز که از ایرادهای زیاد گزارش‌هایم خسته شدم، گفتم: شما که خودتان بهتر بلد هستید، بهتر است نیروی معدنی جذب کنید. خانم علی‌بیگی همان دبیر تحریریه یاد شده❤️، گفت: می‌توانیم اما این دیگر معنای تیم و نیروسازی نیست!  ما دنبال رشد و ایجاد تیم قوی هستیم. به شوخی گفتند، اصلا ما دوست داریم یک نفر باشد که غلط بنویسد و ما ایراد بگیریم😁.

می‌خواهم بگویم از نوشیدن این چای ☕ و این همکاری خوشحالم. نه به‌خاطر کار، نه! چون با تیمی کار کردم و اگر خدا بخواهد ادامه خواهم داد که بیشتر از آنکه احساس کنم رابطه رئیس و کارمندی بوده، رابطه دوستی و هم‌افزایی است.🌱

و نکته مهم، اگر آن روز جسارت نمی‌کردم و برای کار اقدام نمی‌کردم و مثل خیلی ها فقط در نمایشگاه قدم می‌زدم، امروز این همکاری و آشنایی رقم نمی‌خورد.
آن روز دوستم گفت، پرستو بیخیال، اما من بیخیال نشدم.

دوست من! تو قدم اول را بردار، تو چه می‌دانی سرنوشت چه خواهد شد...

 


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۴
پرستو مرادی