از شلوغی شهر گریزانم و چنین روزی به خلوتی عمیق نیازمندم. کنار رود نشسته ام و در بر کوهستان و در سکوتی آغشته به نغمه خوانی بلبل ها و در کنار دوست، پرونده دهه سوم زندگی را در یک بعدظهر بهاری و در آرامش کوه می بندم و با نام حضرت حق دهه چهارم را آغاز خواهم کردم...
تولد بیست سالگی ام را یادم نیست،اما این تولد یادم خواهد ماند. دهه ای را به اتمام رساندم که در آن بسیار زمین خوردم و در عین حال بسیار رشد کردم. اشک های ممتد داشت و در عین حال لبخندهایی از ته دل. بیماری های گوناگون و سلامتی هایی که خدا هدیه داد.
دهه سوم زندگی نگاهم را به خیلی از مسائل تغییر داد. ریزش ها و رویش های غریبی داشت.
امروز که دفتر یادداشتم را دستم گرفتم، دوستم گفت مزاحم خلوتت نمیشوم. گرچه هیچ چیزی ننوشتم و کنار گذاشتم. اما در دلم برای داشتن دوستانی شکر کردم که اینقدر بی آلایش و دوست داشتنی هستن که برای حریم خلوت من اینچنین احترام قائلند و اینچنین با سادگی مرا شاد می کنند.
دهه چهارم زندگی ام را با تجربه طبیعت گردی به منطقه جدید آغاز کردم. جشن تولدی در حوالی اردوگاه پلنگچال زیبا و طبیعت فوق العاده زیبای آن.
خدایا! دهه چهارم زندگی مرا چنان مقدر کن که تو خشنود باشی، همین
و سپاس از تمام کسانی که از راس ساعت بامداد و ورود به 29ام تولد مرا تبریک گفتند و عشق را به من ارزانی داشتند. دوستانی که تا همین چند قدمی تا دوستانی در آن سوی مرزها من را یاد کردند، صمیمانه متشکرم و قلبا دوستتان دارم💖🍃🌹.
گاهی با خودم فکر میکنم #عشق یعنی هر بار جلوه زیباتری از معشوقت ببینی، به گونهای که هیچگاه برایت تکراری نشود.
معشوقی که روز اول دل تو را لرزاند و گرچه هزاران دلبر دیگر دیدی، اما او برای تو چیز دیگری است. وقتی اینگونه دچار میشوی، شبیه مجنون که در وصف لیلی گفت «اگر در دیده مجنون نشینی/ به غیر از خوبی لیلی نبینی»
شبیه این عشق، شاید علاقه مرحوم آقای ثابتی بود که قله توچال را قله عشق میخواند و چندی پیش در اثر ابتلا به کرونا درگذشت. او هر هفته میهمان این قله بود، خیلی دوست داشتم او را یکبار ببینم و بپرسم کدام جلوه توچال اول عاشقش کرد؟ و کدام جلوه عاشق ترش؟
میدانی هر آدمی یک نقطه شروع دارد، شروعی برای رها شدن و نوعی دلبستگی ناب، آدم رشد میکند اما نقطه شروعش یادش نمیرود، شاید کلکچال هم برای من آن نقطه شروع بود...
دماوند باشکوه است، دامنه آزادکوه دلربا، الوند اردیبهشتی ناب دارد و لاله های واژگون کرکسین (کرکس) مدهوشت میکند اما اینکه کدام قله تو را به این وادی کشاند، بحثی دگر است...
تو از نقطه شروعت بگو، چه چیز یا چه کسی را هربار ببینی، عاشق تر میشوی؟ آیا یافته ای آن نقطه را در این فصل از زندگی؟
جرج_برنارد_شاو زیبا میگوید: «افراد منطقی خودشان را با دنیا تطبیق میدهند،
افراد غیرمنطقی سعی میکنند دنیا را با خودشان تطبیق دهند. پیشرفت بستگی به افراد غیرمنطقی دارد!»
پس گاهی بی منطقی هم عالم زیبایی دارد
کلکچال زیبا
میدانی هر آدمی باید یک جایی را داشته باشد، هر وقت افکارش قیل و قال راه می اندازند، به آنجا پناه ببرد و کوهستان از نگاه من زیباترین مأمن آرامش است.
کلکچال همیشه زیبا
تست سلامت هم نشون داد که کرونا فقط حدود ٢۵ درصد از توان من رو کم کرده و یعنی کم کم داره از بدن من میره🙂
به وقت اولین کوهنوردی در سال ۱۴۰۰ در یک روز اردیبهشتی بارانی☘️
راستش برای این عکس خیلی متن نوشتم و پاک کردم. این متن آخر رو مینویسم، شاید حق مطلب مغزمو ادا کنه
لئو_بابوتا زیبا میگوید: «این اصل اساسی را شروع کنید که شما نیازی به تایید کسی ندارید. درست است؟ بله، اگر کسی شما را دوست ندارد، زندگی شما نابود نمی شود. شما میتوانید شادمانه قدم بزنید، کتاب بخوانید، رمان بنویسید، ورزش کنید، روی چمنها دراز بکشید، غروب را تماشا کنید، میتوانید با شخص خودتان شاد باشید.
زمانی که به این درک برسید، از نگرانی اینکه دیگران در مورد شما چه فکر می کنند رها میشوید. زمانی که احساسهای بد به سراغتان میآیند (خارج از کنترل ما)، درک کنید که اینها بوی خواستن تایید دیگران را میدهند و به یاد بیاورید که شما نیازی به تایید دیگران ندارید. بدون آن هم انسان خوبی هستید. در شوق تایید دیگران، زندگی ما رنج آور میشود و ما نیازی به این رنج نداریم».
📗 کتاب کوچک رضایت
زندگی کنید، به حرفهایی که در مورد شما یا تغییرهای شما میزنند، توجه نکنید. اگر از زندگی کنونی خودت خستهای تغییرش بده، به اینکه در مورد تو چه خواهند گفت، فکر نکن. فقط به حال خوب دلت فکر کن. بگذار بوی بابونه ها مدهوشت کند...
حال دلتان ناب💚
روزگارتان سبز
تصاویری از دامنه کوه کرکس شهرستان اسدآباد، استان همدان
«راه زندگی»
هر کدام ما مسیر پر پیچ و خمی برای زندگی خود دارد. مسیری با هزاران پستی و بلندی و زمین خوردن های بسیار و خطاها و اشتباه های خاص خود. مسیری که هیچ کس از ترس های لحظات نفس گیرش خبر ندارد.
مسیر زندگی هیچ کس با دیگری قابل مقایسه نیست. اساسا مسیر زندگی هیچ کسی قابل قضاوت نیست. همان مثل معروف که میگوید «تو با کفش های من راه نرفته ای».
امشب که آخرین شب بیداری جان و دل است و هر کس از ما در خلوت شب میخواهد مسیر زندگی خودش را مرور کند، مراقب باشد خودش را تنها با مسیر طی شده خودش مقایسه کند نه مسیر دیگری. شهامت عذرخواهی را بیاموزد اما نه برای امشب، برای تمام روزهای زندگی اش.
برنامه اگر برای خوب شدن حال دل دلمان چیدیم. برای اتفاق های پیش بینی نشده هم سهمی بگذاریم، از نظر زمان نمیگویم، از اینکه بدانی همه چی در دستان تو نیست و تو تنها به اندازه خویش در تلاش خواهی بود...
میخواهم بگویم در قول و قرارهایت با خدا، با خودت هم مهربان باش که او با تو بسیار مهربان است
امشب در فرازهای عاشقانه جوشن کبیر، آنجا که میگویی تو بهترین خالقی، تمام زیبایی هایی که دیده ای مرور کن،
آنجا که میگویی ای پوشاننده خطا، به این جا بیاندیش که بیا ما هم چون او پوشاننده خطا باشیم.
امشب در مسیر دلبرانگی خودت با خدا، حال دلی ناب برایت آرزومندم...
التماس دعا
ارادتمند: پرستو
عزیزم!
عزیزم!
صدای گریه آیلین از طبقه بالا شنیده میشود و مدام میگوید: «عزیزم!»
عزیز دو هفته بود بیمار بود و به #کرونا مبتلا شده بود و نباید پیش عزیز میرفت. صدای سرفههای عزیز عمیقا آدم را ناراحت میکرد. عزیز نای ایستادن هم نداشت. صدایش گرفته بود و سردردهای بدی داشت. خدا رو شکر که حداقل پزشک گفت ریه ها درگیر نشدند، اما خب بیماری شدت داشت.
با تمام این ها عزیز حواسش به قرص های پدر بود و به من میگفت قرص های پدرت یادت نرود.
میگفت درها را ببند.
فراموش نکنی آب بریزی داخل سماور و....
تازه فهمیدم عزیز چه کارها میکرد و ما غافل بودیم.
چند روزی گذشت و عزیز کمی بهتر شد و حالا من در تب و لرز میسوختم و می لرزیدم. درد هم امان از من گرفته بود. به خاطر مراقبت از مادر، من هم مبتلا شده بودم. با اینکه مهر سال گذشته هم مبتلا شده بودم، اما این بار از شدت بدن درد صدای ناله ام بلند شده بود و دو شب از تب و لرز به خودم می پیچیدم. هر چند الان قدری بهترم، اما سرفه ها و سردردهایش قدری باقی مانده است.
بگذریم از اینکه پدر هم قدری ناخوش احوال بود...
روزهای سختی است. کار و بارت تعطیل می شود. تمام دغدغه ات می شود، سلامتی عزیزانت. اخبار هم که مدام آمار رو به افزایش فوتی ها را گوشزد میکند.
تا دیروز افراد کمی اطراف ما درگیر بودند، اما امروز بیشتر اطرافیان ما حداقل یکبار به این بیماری مبتلا شدند.
جدای نگرانیها و حال بد آدمی، قرنطینه هم روان آدم را بهم ریخته است. حجم افسردگی ها و بی قراری ها را افزایش داده است.
در این روزها خیلی مراقب همدیگر باشیم، خواهش میکنم به خاطر کسانی که دوستتان دارند، بیشتر مراقب خودتان و خوبی هایتان باشید.
امیدوارم روزهای سخت بگذرد...
ارادتمند شما: پرستو
عزیزم!
عزیزم!
صدای گریه آیلین از طبقه بالا شنیده میشود و مدام میگوید: «عزیزم!»
عزیز دو هفته بود بیمار بود و به #کرونا مبتلا شده بود و نباید پیش عزیز میرفت. صدای سرفههای عزیز عمیقا آدم را ناراحت میکرد. عزیز نای ایستادن هم نداشت. صدایش گرفته بود و سردردهای بدی داشت. خدا رو شکر که حداقل پزشک گفت ریه ها درگیر نشدند، اما خب بیماری شدت داشت.
با تمام این ها عزیز حواسش به قرص های پدر بود و به من میگفت قرص های پدرت یادت نرود.
میگفت درها را ببند.
فراموش نکنی آب بریزی داخل سماور و....
تازه فهمیدم عزیز چه کارها میکرد و ما غافل بودیم.
چند روزی گذشت و عزیز کمی بهتر شد و حالا من در تب و لرز میسوختم و می لرزیدم. درد هم امان از من گرفته بود. به خاطر مراقبت از مادر، من هم مبتلا شده بودم. با اینکه مهر سال گذشته هم مبتلا شده بودم، اما این بار از شدت بدن درد صدای ناله ام بلند شده بود و دو شب از تب و لرز به خودم می پیچیدم. هر چند الان قدری بهترم، اما سرفه ها و سردردهایش قدری باقی مانده است.
بگذریم از اینکه پدر هم قدری ناخوش احوال بود...
روزهای سختی است. کار و بارت تعطیل می شود. تمام دغدغه ات می شود، سلامتی عزیزانت. اخبار هم که مدام آمار رو به افزایش فوتی ها را گوشزد میکند.
تا دیروز افراد کمی اطراف ما درگیر بودند، اما امروز بیشتر اطرافیان ما حداقل یکبار به این بیماری مبتلا شدند.
جدای نگرانیها و حال بد آدمی، قرنطینه هم روان آدم را بهم ریخته است. حجم افسردگی ها و بی قراری ها را افزایش داده است.
در این روزها خیلی مراقب همدیگر باشیم، خواهش میکنم به خاطر کسانی که دوستتان دارند، بیشتر مراقب خودتان و خوبی هایتان باشید.
امیدوارم روزهای سخت بگذرد...
ارادتمند شما: پرستو