قرنطینه عزیز
عزیزم!
عزیزم!
صدای گریه آیلین از طبقه بالا شنیده میشود و مدام میگوید: «عزیزم!»
عزیز دو هفته بود بیمار بود و به #کرونا مبتلا شده بود و نباید پیش عزیز میرفت. صدای سرفههای عزیز عمیقا آدم را ناراحت میکرد. عزیز نای ایستادن هم نداشت. صدایش گرفته بود و سردردهای بدی داشت. خدا رو شکر که حداقل پزشک گفت ریه ها درگیر نشدند، اما خب بیماری شدت داشت.
با تمام این ها عزیز حواسش به قرص های پدر بود و به من میگفت قرص های پدرت یادت نرود.
میگفت درها را ببند.
فراموش نکنی آب بریزی داخل سماور و....
تازه فهمیدم عزیز چه کارها میکرد و ما غافل بودیم.
چند روزی گذشت و عزیز کمی بهتر شد و حالا من در تب و لرز میسوختم و می لرزیدم. درد هم امان از من گرفته بود. به خاطر مراقبت از مادر، من هم مبتلا شده بودم. با اینکه مهر سال گذشته هم مبتلا شده بودم، اما این بار از شدت بدن درد صدای ناله ام بلند شده بود و دو شب از تب و لرز به خودم می پیچیدم. هر چند الان قدری بهترم، اما سرفه ها و سردردهایش قدری باقی مانده است.
بگذریم از اینکه پدر هم قدری ناخوش احوال بود...
روزهای سختی است. کار و بارت تعطیل می شود. تمام دغدغه ات می شود، سلامتی عزیزانت. اخبار هم که مدام آمار رو به افزایش فوتی ها را گوشزد میکند.
تا دیروز افراد کمی اطراف ما درگیر بودند، اما امروز بیشتر اطرافیان ما حداقل یکبار به این بیماری مبتلا شدند.
جدای نگرانیها و حال بد آدمی، قرنطینه هم روان آدم را بهم ریخته است. حجم افسردگی ها و بی قراری ها را افزایش داده است.
در این روزها خیلی مراقب همدیگر باشیم، خواهش میکنم به خاطر کسانی که دوستتان دارند، بیشتر مراقب خودتان و خوبی هایتان باشید.
امیدوارم روزهای سخت بگذرد...
ارادتمند شما: پرستو