نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

کوله ام را برداشتم. مگر می‌شود پاییز باشد و من در خانه بمانم؟ ویروس کرونا با خودش چه فکر کرده است؟ آیا فکر کرده است که می‌تواند کوهنوردی را از تماشای رنگ در رنگ پاییز محروم کند؟ یادش رفته که ما این بیت را زمزمه می‌کنیم «پاییز آمده است که مرا مبتلا کند/ با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند».

حدود سه هفته قرنطینه تمام شد و برای سلامی دوباره به کوهستان و ارزیابی وضعیت جسمانی پا به کوه گذاشتم. همان ابتدای گلاب دره هم خوب بود برای ارزیابی سلامتی.

دیدن شکوه و رنگ در رنگ پاییزش حالم را خوب کرد. نوشیدن یک چای کنار دوستان و نشستن بر سر جوی آب و لبخند به گذر عمر خودش نهایت خوشبختی است.

 

آنچه در روزهای تنهایی و سختی باید در خاطرت بماند این است که جهان هنوز سهم زیبایی خودش را برای تو نگه داشته است. تو فقط صبر کن، روزهای خوب مثل همین نور خودش را می‌کشاند به داخل زندگی‌ات. صبر کن و خودت را برای فتح قله‌های زیباتر زندگی‌ات آماده‌تر کن.

 

مبادا پاییز برود و یادت رفته باشد با حال خوب خودت عاشقی کنی.

 

روزگارتان سبز

ارداتمند: پرستو

 

پاییز در گلابدره تهران به تاریخ سوم آبان 1399

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۹ ، ۰۸:۱۹
پرستو مرادی

      قرار شد با هم کمی گپ و گفتگویی داشته باشیم در مورد اینکه چه کارهایی زمان ابتلا بیماری خودمان یا یکی از عزیزان‌مان انجام دهیم؟

 

    ابتدای کلام بگویم که این متن تجربه من است و می‌تواند نظرات مخالف و موافق خودش را داشته باشد.

 

    اول، به افراد کمتری اطلاع بدهید. این اطلاع‌رسانی کم از حجم تماس‌ها کم می‌کند و فرد مبتلا می‌تواند استراحت بیشتری در کمال آرامش داشته باشد.

 

    دوم، به محض اطلاع از بیماری خود یا دیگری، استرس نداشته باشید و به هیچ عنوان از عبارات «ای وای مبتلا شدی»، «تو دیگه چرا؟»، «نگران نباش» و.... استفاده نکنید! این عبارات به‌طور ناخودآگاه به ذهن خود شما یا فرد مبتلا این موضوع را تلقین می‌کند که بیماری بسیار سخت است. این امر خود ممکن است باعث ضعف سیستم ایمنی شود. بدون شک همه ما می‌دانیم بین استرس و قدرت سیستم ایمنی ارتباط‌هایی وجود دارد.

 

    سوم، با بیمار مبتلا در روزهای نخست خیلی تلفنی صحبت نکنید، به ویژه کسانی که درگیری ریه هم دارند، چون این صحبت کردن به ضعف و بیماری و گاهی تشدید بیماری دامن می‌زند.

 

    چهارم، خود بیمار کمابیش از توصیه‌های این روزهای اخیر مطلع هست، خیلی با ارسال انواع و اقسام پیام ها و روش‌های طب سنتی ذهنش را آشفته نکنید.

 

    پنجم، اجازه بدهید بیمار استراحت کند و هر چه خواب بهتر، روند بهبود بهتر. ترجیحا اگر بیمار بتواند ساعت ۱۰ شب بخوابد، عالی است.

 

    ششم، از جستجو در مورد بیماری و علائم و عوارض و ... در این ایام به شدت خودداری کنید (این توصیه دوست من بود که خودش پزشک است)

 

    هفتم، بیماری نوع خفیف شما با استراحت و مراقبت رفع می‌شود، لطفا در قرنطینه بمانید و به روزهای خوب فکر کنید.

    هشتم، پا بگذارم در طب سنتی، عرق سوریا (به توصیه دوست پزشک من که تخصص طب ایرانی دارند)مناسب افراد مبتلا به ویژه بیماران با درگیری ریه هست. خود من شربت بارهنگ و نعنا و دمنوش‌های گرم مثل آویشن، مرزنجوش و... مصرف می‌کردم.

    نهم، لطفا غذای و تنقلات شیرین به بیمار ندهید، این امر به تقویت ویروس و افت سیستم ایمنی کمک می‌کند. فردی که مبتلا به مشکلات گوارشی است از خوردن شیر،  انگور و ... خودداری کند.

    دهم، فرد مبتلا گاها مجبور است که برای انجام معاینات نظیر انجام سی تی اسکن به مراکز درمانی مراجعه کند، لطفا از برچسب زدن به بیماران کرونایی و رفتارهای تند خودداری کنیم و اگر خود بیمار به ما اطلاع داد که مبتلا است، از او تشکر کنیم که برای حفظ سلامتی ما این موضوع را بیان کرده است.

          یازدهم، این متن در یک بروشور هم زیبا بود «استفاده از عباراتی مانند پخش کردن ویروس، آلوده کرد یا مبتلا کردن دیگران، بسیار انگ‌زاست و در آن نوعی سرزنش نهفته است. بهتر است بگوییم، پخش شدن و انتشار ویروس».

        دوازدهم، وزارت بهداشت یک اپلیکشن قابل نصب روی موبایل شما طراحی کرده بنام تاک (تعذیه، ایمنی، کرونا) شما آنجا می‌توانید سوالات تغذیه خود را از کارشناسان بپرسید و آن‌ها پاسخگوی شما هستند.

        و در نهایت حتی بعد از قرنطینه و منفی شدن تست PCR باز هم امکان باقی ماندن عوارض هست، اما به خودتان زمان بدهید که دوباره قوی و تندرست بشوید. این بیماری هم می‌گذرد.

        مراقب خودتان و خوبی‌هایتان باشید که دنیا به آنها نیاز دارد

        مثل همین تصویر، در روزهای سرد روزگار هم شما باز زیبایی و گرمابخشی را خلق کنید

        عکس متعلق به بهمن سال گذشته است

        ارادتمند شما: پرستو

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۶:۲۴
پرستو مرادی

احمد غلامی در کتاب جیرجیرک خوب نوشته است: «هرکس ساختن زندان انفرادی به کله‌اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم‌ها چطور  بازی کند ...! یعنی درست‌تر آن است که بگویم می‌دانسته آدم بهترین دشمن خودش است ...! لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند، بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش، دخل خودش را بیاورد...»!

کرونا و قرنطینه‌هایش درست یک سلول انفرادی شبیه‌سازی شده است. تنها هستی و کسی نباید کنارت باشد. عامل زندانی شدن تو هم یک ویروس است. زندانی می‌شوی که عزیزانت و جامعه را از خطر حفظ کنی. آن ساعت‌های تنهایی، مدام خودت را می‌بینی. مسیر رفته زندگی خودت را.

شبیه یک تراژدی عجیب است گاهی دیدن تغییرها و نوسان‌های خودت. از خودم بگویم، نشسته بودم روبروی پنجره و نور خودش را کشانده بود به داخل اتاق، آسمان را می‌دیدم که متوجه خودم شدم.

با خودم گفتم کجا ایستاده‌ام؟ اینجا همان جایی بود که برایش تلاش کردم؟ رفتارهای اشتباه گذشته‌ام در مقابل دیدگانم رژه می‌رفت. دیدم چقدر تغییر کردم. خیلی تغییر کردم. همان ساعت‌ها تصمیم به اتمام برخی چیزها گرفتم، همان ساعت‌ها به ارزش ثانیه‌ها فکر کردم و شاید آخرین تصویر هر کدام از ما در ذهن دیگری. همان ساعت ها به رفتن‌ها فکر کردم و شروع کردن‌ها.

روزگارها را می‌دیدم، روزگاری که سرد بودم و روزگاری که زیادی گرم و چه آسیب‌ها که از هر دو حالت ندیدم و دیدم هنر زندگی به قول گاندی که به معشوقش نوشت «خوبِ من ، هنر در فاصله‌هاست»، به راستی همان هنر فاصله‌هاست. فاصله‌ها را باید درست تنظیم کرد. زیادی نزدیک شدن گاه می‌سوزاند وجودت را و زیادی دور شدن هم سرمای جانسوز دارد و اما یافتن همین فاصله درست هم خودش تمام چالش زندگی است. کجا ایستادن و کجا حرکت کردن، خواه رابطه باشد، خواه هر کار دیگر.

بلند شدم روی تخت نشستم، از دور خودم را در آینه اتاق دیدم، تصویر دور بود. رفتم مقابلش ایستادم، پرستوی 29 ساله را دیدم. جنگ پرسش‌ها شروع شد، خوبی؟ حال دلت خوب است؟ چه کارها می‌کنی؟ قدم بعدیت چیست؟ و ... همین طور آدم داخل آینه از من سوال می‌پرسید.

نمی‌دانم شاید کرونا، یک زندان انفرادی است که بار دیگر خودمان را ببینیم.

نظر تو چیست؟

 

زندان انفرادی من در روزهای قرنطینه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۲۲:۳۹
پرستو مرادی

سلام مخاطبین خوب من

روزنوشت یازدهم متعلق به دیدن آسمان بود بعد از قرنطینه اول که جواب تست منفی بود. اما روزنوشت امروز متعلق است به قرنطینه دوم که جواب تست کرونای من مثبت شد.

چهارشنبه چهاردهم مهر ماه برای بار دوم دانشگاه مرا قرنطینه کرد. یکی از دوستان آزمایشگاه به کووید 19 مبتلا شد و از آن روز بیشتر بچه ها آزمایشگاه کامپوزیت مشکوک به کرونا اعلام شدند. دوستان اطرافم مسخره میکردند که بابا چیزی نیست. تو کرونا نداری!

تا رسید به روز سه شنبه و اعلام شد که خوابگاه ها گویا به دلیل شرایط بد کشور تعطیل خواهد شد. با خودم گفتم اگر ناقل باشم، این یک زنگ خطر است و صرفا نشستن در اتاق مسئله ای را حل نمیکند و شاید دوستان مجاورم هم تاکنون مبتلا شده باشند. با وجود مخالفت های دوستانم، پا به درمانگاه دانشگاه گذاشتم و تست کرونا را انجام دادم و بعد از آن از خوابگاه خودم به خوابگاه مهرملل نقل مکان کردم که جواب بیاید. این شرط دانشگاه است که از روز تست باید قرنطینه شوید.

 

با خودم می پنداشتم که جواب منفی است و حتی خیلی از وسایلم را برنداشتم.  از غروب همان روز گوارشم بهم ریخت.  با خودم گفتم این اگر عوارض دارو شنبه پزشک باشد که باید تاکنون قطع میشد. فردا هم دوباره علائم تشدید شد، سرگیجه بد زمان مطالعه کتاب و بی حالی بدی را احساس کردم. درد در ناحیه قفسه سینه و کمی سختی تنفس را احساس کردم. باز دوستانم گفتند تلقین میکنی

جمعه شد، باز علائم گوارشی و بی حالی شدت گرفت. تا اینکه غروب روز شنبه طی تماس تلفنی گفتند که تست شما مثبت است!

حال بدی داشتم. آدمی که بخشی از زندگی اش را در خوابگاه دیگر جا گذاشته و بخشی اینجا و حالا قرنطینه تمدید خواهد شد.

به دوستانم که با من تماس داشتند، اطلاع دادم که حتما فردا برای تست مراجعه کنند.

 

صبح یکشنبه، مورخ 20 ام وارد درمانگاه شدم و دکتر مشتی دارو نوشت و گفت برو CT Scan انجام بده که بدانیم ریه هات درگیر هستند یا نه؟!

با خودم گفتم من، بیمار کرونایی کجا بروم؟ اما ناچارم، بیمارستان های قلب و شریعتی اعلام کردند که هفته بعد می توانیم به تو نوبت بدهیم! نهایت بیمارستان ارتش با نرخ آزاد یک سی تی اسکن انجام داد و جواب پرینت شده را دستم داد. اینجا فهمیدم که بیمه های ما به هیچ دردی نمیخورد! اما رفتارهای آدم ها برایم جالب بود در این پروسه:

آنجا به مسئول پذیرش گفتم: من مبتلا هستم! حتما دستان خود را بشویید! گفت: خانم همه اینجا مبتلا هستند.

به صندوق دار گفت: من مبتلا هستم، مراقب باشید! گفت: ممنونم که گفتی!

وارد داروخانه شدم و گفتم من مبتلا هستم! کسانی که آنجا بودند، سریع تا 5 متر از من فاصله گرفتند.

 

یکی از داروها را سه داروخانه ای که رفتم نداشت. بالاخره داروخانه چهارمی داروها را به من داد. آنجا هم گفتم: من مبتلا هستم. مسئول پذیرش نسخه زمان تحویل غذا، به همکارش این امر را سپرد.

 

آنقدر بی جان شده بودم که حد نداشت. خودم را با جواب سی تی اسکن به درمانگاه رساندم و گفت خب، خدا رو شکر ریه شما درگیر نشده، بروید قرنطینه تا 30 مهر! برای بازگشت هم باید یک متخصص داخلی در یکی از همین بیمارستان ها شما را ببیند و گواهی برگشت شما به دانشگاه را بدهد. گفتم متخصصین درمانگاه خودمان کجا هستند؟ گفت: تعطیل است!

 

روانه اتاق قرنطینه شدم. دوستم هم که بعد تست باید قرنطینه میشد، همراه وسایل خودش وسایل مرا آورد. آنقدر بی جان بودم که نای حرف زدن نداشتم. روی تخت افتادم و ساعت 8 شب خوابم برد.

یک دانشجو در کلان شهر تهران وقتی بیمار میشود، چقدر غریب است! باید خودت خودت را جمع کنی. باید به تنت با وجود تمام رعایت ها و اطلاع بخشی ها، نگاه هایی را به جان بخری.

تازه فهمیدم آن بیمار کرونایی دوشنبه هفته پیش در بیمارستان شریعتی چرا با حال بدش آمده بود سی تی اسکن بدهد! متاسفانه این هم از مدیریت نادرست خدمات درمانی ماست برای مراجعین کرونایی.

هزینه تست از طرف دانشگاه برای من دانشجو خوابگاهی رایگان بود، اما با خودم گفتم یک فرد با درآمد ناچیز اگر این روزها مبتلا شود، فقط اگر ابتلایش خفیف باشد باید حدود 700 تومن خرج کند تا بداند آیا مبتلا هست و دقیقا بیماری تا کجا پیشرفت کرده؟! حالا دیگر آنهایی که بستری و ... میشوند، بماند! دلم برای جامعه خودم به درد آمد.

 

راستی این را بگویم که من خیلی رعایت میکردم اما کرونا یقه مرا هم گرفت. خلاصه به قول دوستی که گفت کسی اگر تابحال مبتلا نشده، خواست خدا بوده است.

 

آن روزهای قرنطینه دیر از خواب بیدار میشدم. رمق خیلی نوشتن نداشتم. رمق مطالعه نداشتم. در آن اتاق قدم میزدم و قدم میزدم. گاهی در چت سر به سر دوستانم میگذاشتم. همسایه ها هم اغلب شب ها چراغ هایشان خاموش بود. از کسی صدایی نمی آمد. جز نگهبانی که یکبار تماس بگیرد، همین!

آن روزها خیلی با خودم مواجه میشدم. از فکرهایم در آن روزهای قرنطینه و زندانی شده به دست ویروسی بنام کووید 19 خواهم نوشت.

30 مهر از قرنطینه خارج شدم، برای احتیاط بیشتر باز هم چند روزی در خوابگاه قبلی خودم را قرنطینه کردم. کرونا واقعا مرا بدن مرا ضعیف کرده است، اما من به روزهای قوی آینده امیدوارم.

 

مراقب خودتان باشید.

ارادتمند: پرستو، دانشجوی دکتری مهندسی در ایران

 

تجارب این روزها را در صفحه اینستاگرام خودم منتشر کردم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۲۱:۴۸
پرستو مرادی

همه ما ممکن است در اثر عوامل مختلف  افسردگی و اضطراب را تجربه کنیم. برخی از ماها میزان افسردگی و اضطراب‌شان به قدری بالاست که کارمان به داروهای افسردگی، اضطراب و اعصاب کشیده می‌شود.

جوهن هری که خودش سال‌ها مصرف‌کننده این داروهای افسردگی بوده، یک روز به این نقطه می‌رسد که حتی داروهای با بیشترین دُز مصرفی هم دیگر نمی‌تواند او را خوشحال کند. این نقطه درست زمان شروع پژوهش او درباره منشا اصلی افسردگی است. او به‌دنبال عواملی چیزی جز سروتونین و ... می‌رود.

جوهن هری متوجه می‌شود که ٩ عامل دلیل اصلی افسردگی هستند و بعد از بیان این ٩ عامل در بخش دوم کتاب، در بخش سوم به داروی ضدافسردگی می‌پردازد. دارویی که یک قرص نیست، بلکه مجموعه عوامل و تغییرهایی است که افسردگی، اضطراب و استرس ما را به شدت کاهش می‌دهد.

از جمله عوامل افسردگی یاد شده در این کتاب: نداشتن کار معنی‌دار، ارتباط نداشتن با دیگران، فاصله گرفتن از ارزش‌های معنی‌دار، فاصله گرفتن از دنیای طبیعی و... است.

جوهن هری به خوبی پرده از صنعت داروسازی داروهای افسردگی با درآمدهای بیش از ١۰۰ میلیارد دلاری برمی‌دارد و در کنار آن به شما نشان می‌دهد که بهبودی شما در گرو چه تغییرهایی است.

جوهن هری برخلاف روانشناسی عامیانه امروز که به شما می‌گوید، روی خودت کار کن و انفرادی بودن را ترویج می‌دهد، با بیان نتایج علمی به ما نشان می‌دهد که افسردگی ناشی از قطع شدن پیوندها و روابط است.

خواندن این کتاب را به همه توصیه می‌کنم، چون ممکن است که ما افسرده نباشیم اما با افزایش دانش خود می‌توانیم به بهبود افسردگی اطرافیان خود کمک کنیم.

حال دلتان خوب و روزگارتان سبز🍀🌱

ارادتمند شما: پرستو

از وب سایت بی پلاس نیز بابت معرفی این کتاب خوب، بسیار سپاسگزارم

از نشر پیکان و ترجمه خوب آقای مهدی قراچه داغی نیز تشکر می‌کنم.

بخش‌هایی از متن این کتاب در صفحه اینستاگرام من بارگذاری شده است

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۹:۲۱
پرستو مرادی

«مدّتی باران و تاریکی را گوش کردم. چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن...»

 

برداشت از کتاب روزها در راه به قلم شاهرخ مسکوب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۳
پرستو مرادی

یک سالی می‌شود به وادی کوهنوردی پا گذاشته‌ام، هر روز بیش از دیروز عاشق ترم می‌کند و یادم می‌دهد که یک کوه به تنهایی چطور می‌تواند هر بار رخ نمونی زیباتر از قبل به من نشان دهد و قصه تکراری شدن دلبر را نقض کند.

این بار در مسیر قله دارآباد، صعود از سمت درازلش و سپس فراخ سینه را انتخاب کردیم، ابتدای مسیر درازلش مبهوت این گل‌های زیبای در بین سنگریزه های سیاه رنگ شدیم. گل‌هایی که آرام و با سخاوت به سیاهی سنگ ریزه ها جلوه دیگری بخشیده بودند و در چنین همنشینی مسالمت‌آمیزی زندگی می‌کردند.

از خودم پرسیدم، آنانی که به دو می‌روند تا صعود سرعتی خود را به همه اعلام کنند و عکسی کنار جان پناه قله بگیرند، اصلا چشمان‌شان لحظاتی میهمان این شکوه می‌شود؟

لمس این سنگ ها و آهسته قدم برداشتن و نخراشیدن چهره کوه می‌تواند بارها و بارها ما را عاشق تر و آرام تر کند.

به گمان من، اسطوره های واقعی کوهنوردی همان هایی هستند که زیر بار درک عظمت هستی قامت خم کرده‌اند و گاه آنچنان آهسته و نجواکنان قدم برمی‌دارند که پروانه نشسته بر گل‌های کوهستان پریشان حال نشود. آنهایی که وقتی کنارشان قدم می‌زنی بجای دوربین موبایل شان، از دوربین چشمان و کلام شان هستی را برایت معنا می‌کنند. آنهایی که به میزان کاهش یا افزایش زمان صعود نمی اندیشند و اندیشه شان تنها در درک وسعت بی کران این همه زیبایی آفرینش غوطه ور است.

و خدا را شاکرم و خوشحالم بارها در مسیر صعود و فرودها به کوهنوردهایی برخوردم که زیبا نگاه کردن به جهان را به من آموختند. آنهایی که در خلوت خویش عجیب با کوهستان نجوا می‌کردند.

و کلام پایانی، مهم نیست بین سنگ ریزه های سیاه زندگی‌ات قرار گرفته‌ای، مهم این است که خودت همچون این گل به تنهایی، ظرافت و جلوه بی نظیری به قاب زندگی ات ببخشی؛ چون تو به تنهایی یک جهان را معنا می‌کنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۰:۰۰
پرستو مرادی

بی‌شک همه ما بارها از واژه #عشق استفاده کرده‌ایم. برای تفریح مورد علاقه، برای کار مورد علاقه، برای کتاب مورد علاقه و هزاران مورد خواستنی دیگر. در میان آن‌ها، نوع علاقه‌مندی به انسان بیش از هر چیزی، سنبل معنای عشق شده است. دلبسته آدمی که می‌شویم، می‌گوییم فلانی عشق من است یا من عاشق او هستم. اگر هم به این علاقه‌مندی نرسیم، می‌گوییم دچار «شکست عشقی» شده‌ایم و افسردگی و ناکامی بدی را تجربه می‌کنیم.

برخی طپش قلب، سرخ شدن گونه‌ها، لرزیدن دست‌ها را ناشی از عشق می‌دانند. برخی خجالت چشمان را نشان از علاقه پنهان می‌دانند یا «اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده....» ضرب‌المثل ما می‌شود.

فارغ از تمام بحث‌ها، نگاه به معنای صحیح عشق ما را از خیلی برداشت‌های اشتباه و تصمیم‌های اشتباه و تصورات اشتباه رها می‌کند. اگر با معنای عشق آشنا شویم، می‌توانیم آن را از هوس یا عاشق عاشق شدن تشخیص بدهیم.

دکتر فاطمی، استاد روانشناس دانشگاه هاروارد روزی در دانشگاه تربیت مدرس حرف زیبایی زد که «شاخص عشق رضایت در رابطه است» و چقدر این جمله ایشان عالی بود. برخی اوقات ما رضایت نداریم و اما همچنان تصور بر عشق داریم! ایشان در جای دیگر گفتند: «شخصیت‌های اضطرابی طپش قلب خود را پای عشق می‌گذارند» و با خودم می‌گویم چقدر خوب است که هم شخصیت خود را (از منظر اجتنابی، اضطرابی و ایمن بودن) بشناسیم و هم معنای درست عشق را که دیگر با هر نگاهی، هدیه‌ای، رفتاری خود را درگیر وادی خیالات نکنیم و مهم‌تر از آن عشق‌ورزی صحیح را بیاموزیم.

این کتاب به قلم #دکتر_ویلیام_گلسر (نویسنده کتاب #تئوری_انتخاب) و همسر ایشان کارلین گلسر و به ترجمه دکتر علی صاحبی و حشمت اباسهل است. خواندن این کتاب را به کسانی که می‌خواهند بدانند بالاخره محبت‌شان در رابطه‌شان عشق است یا نه، پیشنهاد می‌کنم.

این کتاب به عاشقی از منظر تئوری انتخاب می‌پردازد و نشر وزین #سایه_سخن آن را منتشر کرده است.

لازم به ذکر است که پیش‌تر نیز کتاب عالی تئوری انتخاب دکتر گلسر را معرفی کرده بودم

.

به امید روزهای لبریز از عشق در زندگی‌مان و انتخاب‌های صحیح بر پایه فهم معنای درست عشق

 

💕

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۹ ، ۱۸:۵۶
پرستو مرادی

نوزدهمین روز از آذر سال ١٣٧٣ درست زمانی که من یک کودک سه ساله بودم، علی امیری درست در همین نقطه از کوهستان توچال جان خویش را به جان آفرین تسلیم می‌کند. خانواده علی نیز در سال ١٣٧۵در همین محل که دارای ارتفاع ٣۴۵٠ متر است، جان‌پناهی برای سایر کوهنوردها می‌سازند که دیگر هیچ علی یا کوهنورد دیگری بی‌پناه باقی نماند.

حالا ۲۶ سال گذشته است، اما نام علی، یاد علی در گوشه گوشه‌های توچال ماندگار شده است و کوهنوردها این مکان را با انگشت اشاره نشان می‌دهند و می‌گویند آنجا پناهگاه امیری است و قرار است برسیم آنجا و بعد قله.

وارد جان‌پناه که می‌شوی، انعکاس علی‌هاست که تو را مدهوش یک عشق می‌کند. زمزمه مادری که می‌گوید: علی جان! سفرت در سلامت. نگاه پدری که قامت پسرش را می‌بیند و می‌گوید: خوش بگذرد بابا. قاب هر پنجره مزین شده به نام علی.

کنار جان‌پناه آب گوارایی می‌آید. چشمه‌ها جوشان هستند. برخی این منطقه را سنگ سیاه هم خوانده‌اند اما در دل خودش چه یادها و چه خاطره‌ها که ندارد. علی یک روز بی‌پناه بود اینجا، اما حالا نامش شده جان‌پناه خیلی از کوهنوردها. آقای حبیبی، همنوردم می‌گفت که یک شب را آن قسمت بالای جان‌پناه خوابیده است. وقتی گفتم چه طراحی زیبایی دارد، گفت: ببین تمام پنجره‌ها نام علی است.

کوهنوردهای دیگر که رسیدند، به سایه پناهگاه پناه بردند و چند دقیقه‌ای به خویش استراحت دادند و سپس دوباره به راه افتادند که به قله برسند.

به همنوردم می‌گویم: چقدر باید آدمی رفتنش گاهی چنین اسباب رحمت و برکت باشد و چقدر زیباست که گاهی انسان‌هایی مثل خانواده علی امیری، دردهایشان را به شکوهی زیبا و ماندگار تبدیل می‌کنند و عشق را در انعکاس هر روز این آفتاب ماندگار.

 

کوتاه کنم، به گمانم بخشی از من در جان‌پناه امیری باقی ماند. درست جایی که خورشید خودش را می‌کشاند به داخل اتاق تا سلامی از جنس آرامش و عشق به ما بدهد.

یادت ماندگار کوهنورد گرامی، علی امیری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۰
پرستو مرادی

در تاریخ و افسانه ها می‌گویند پرندگان و پروانه‌ها به گل‌برگ‌‌هایش بوسه نزدند و لحظه‌ای میهمان نگاهش نشدند. برای همین این گل در بهار پژمرده شد و دوباره در پاییز از لابلای صخره ها سر از خاک درآورد و اما باز در حسرت لمس گونه‌های پروانه ها پژمرده شد. اینگونه بود که نامش را «حسرت» یا برخی هم «گل بی‌منت باران» و برخی دیگر «سورنجان» نهادند.

لابلای صخره‌ها و سنگ‌های مسیر قله توچال دیدمش و همتایان دیگرش را هفته پیش در کلکچال. این‌بار چون نامش را از دوستی شنیده بودم، خم شدم تا از لبخند رو آفتابش عکس بگیرم و در گوشش نجوا کنم که من هم چون او بهارها و پاییزهای بی‌شماری است که در حسرت عشق به سر می‌برم. آن عشقی که با وجود سمی بودن برخی ویژگی‌هایم بداند که درونم می‌تواند درمان باشد. به گل حسرت بگویم که می‌دانم سمی هستی اما اگر وجود تو را بفهمیم، تو می‌توانی بیماری‌های زیادی را مداوا کنی، کافی است که تو را در آغوش بگیریم.

پاییز در راه است و چند صباح دیگر این گل پژمرده می‌شود و باز با شوق دیگری بهار و پاییزهای دیگری را به انتظار یک پروانه می‌نشیند. هر چه هست یادم داد که عشق را دریابیم و مبادا برسد روزی که زمان بگذرد و حسرتش بر ما بماند. چه کسی می‌داند بهار آینده آیا پیازچه‌ای در خاک دلمان خواهد بود برای رویش عشق یا نه؟!

اگر گذرت افتاد به این گل‌ها، یادت باشد که بروی عاشقی کنی و در انتظار یک فرصت نمانی که مبادا این انتظار و درنگ بشود حسرت. زمان برای دوست داشتن کم است، درست مثل عمر این گل. پس عشق را به معشوق خویش ابراز کنیم و دوست داشتن را بیان. چه کسی می‌داند، فردا چه کسی می‌ماند؟

 

 

عکس متعلق به ارتفاعات توچال است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۱
پرستو مرادی