این روزها حال همه ما به چاشنی التهاب و ابهام آمیخته است. کمی که تن ما گُر میگیرد، از تب کرونایی میترسیم. کمی که سُرفههای حساسیت داریم، از نگاه اطرافیان و ابتلا به #کرونا هراسان میشویم. صفحههای مجازی را هم باز میکنیم پر شده است از اخبار خودکشیها، دگرکشیها، افزایش افسارگسیخته دلار، سخنان کوبنده آنانی که دیگر در قید حیات نیستند، گاهی هم طنزهای به شوخی گرفتن روزهای کروناییمان. در این بین هم هنوز میبینی سخنان انگیزشی برخی شیادها را که مسیر موفقیت را یک مسیر بیست روزه میدانند و برای مُشتی توصیه بیاساس هزاران تومان میگیرند و به میل زود اقناع شدن ما اضافه میکنند. این روزها کمتر کسی را میبینم برای یک هدف برنامهریزی بلندمدت داشته باشد. همه دنبال کپسول یا یادداشتی برای یک شبه موفق شدن هستند و نمیخواهند طعم شکست را بچشند. خندهام میگیرد، طعم پیروزی بدون شکست که طعمی ندارد، شبیه همین توت فرنگیهای بازار است.
اول اسفند ۹۸ که گفتند تهران شاید قرنطینه شود، یک نفر به من گفت: «برایت بلیط بگیرم؟ با هم برگردیم، میفهمی اگر بمانی شاید عید را در قرنطینه باشی!» خندیدم وگفتم: «جالب میشود، بعدها برای فرزندانم از روزهای #قرنطینه میگویم و به خودم میبالم از این سختی عبور کردم، تو برو! من از اسارت در بند یک ویروس نمیهراسم، ترس من از قرنطینه در تهران نیست، ترس من از ندیدن زیباییها و نداشتن امید به آینده در دل سختی هاست».
این عکس مسیر منتهی به برج کلکچال است اما در دو فصل کاملا متفاوت، پاییز و بهار، فصل ریزش در برابر رویش.
مخاطب عزیز من، دوست من! همانطور که پاییز ۹۸ گذشت و این درختان بهار ۹۹ را به چشم دیدند. تو هم روزهای بدون کرونا را خواهی دید. آن روز که خواستی تصویری مشابه این تصویر از روزگارت متصور شوی، آن روز به خودت میبالی که #امید را زنده نگه داشتی و عبور کردی.
خوب من! فصلهای زندگی با تمام سختیهایش زیبایی دارد، زیبایی درست در لحظهای رخ میدهد که به خودت خواهی گفت من از ریزشها به رویشها رسیدم، درست لحظه مرور مسیر.
به امید آن روز و به امید آن لحظه