نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۹ مطلب با موضوع «طبیعت‌گردی (هوای تازه)» ثبت شده است


این روزها حال همه ما به چاشنی التهاب و ابهام آمیخته است. کمی که تن ما گُر می‌گیرد، از تب کرونایی می‌ترسیم. کمی که سُرفه‌های حساسیت داریم، از نگاه اطرافیان و ابتلا به #کرونا هراسان می‌شویم. صفحه‌های مجازی را هم باز می‌کنیم پر شده است از اخبار خودکشی‌ها، دگرکشی‌ها، افزایش افسارگسیخته دلار، سخنان کوبنده آنانی که دیگر در قید حیات نیستند، گاهی هم طنزهای به شوخی گرفتن روزهای کرونایی‌مان. در این بین هم هنوز می‌بینی سخنان انگیزشی برخی شیادها را که مسیر موفقیت را یک مسیر  بیست روزه می‌دانند و برای مُشتی توصیه بی‌اساس هزاران تومان می‌گیرند و به میل زود اقناع شدن ما اضافه می‌کنند. این روزها کمتر کسی را می‌بینم برای یک هدف برنامه‌ریزی بلندمدت داشته باشد. همه دنبال کپسول یا یادداشتی برای یک شبه موفق شدن هستند و نمی‌خواهند طعم شکست را بچشند. خنده‌ام می‌گیرد، طعم پیروزی بدون شکست که طعمی ندارد، شبیه همین توت فرنگی‌های بازار است.

اول اسفند ۹۸ که گفتند تهران شاید قرنطینه شود، یک نفر به من گفت: «برایت بلیط بگیرم؟ با هم برگردیم،  می‌فهمی اگر بمانی شاید عید را در قرنطینه باشی!» خندیدم وگفتم: «جالب می‌شود، بعدها برای فرزندانم از روزهای #قرنطینه می‌گویم و به خودم می‌بالم از این سختی عبور کردم، تو برو! من از اسارت  در بند یک ویروس نمی‌هراسم، ترس من از قرنطینه در تهران نیست، ترس من از ندیدن زیبایی‌ها و نداشتن امید به آینده در دل سختی هاست».

 


این عکس مسیر منتهی به برج کلکچال است اما در دو فصل کاملا متفاوت، پاییز و بهار، فصل ریزش در برابر رویش.
مخاطب عزیز من، دوست من! همان‌طور که پاییز ۹۸ گذشت و این درختان بهار ۹۹ را به چشم دیدند. تو هم روزهای بدون کرونا را خواهی دید. آن روز که خواستی تصویری مشابه این تصویر از روزگارت متصور شوی، آن روز به خودت می‌بالی که #امید را زنده نگه داشتی و عبور کردی.

خوب من! فصل‌های زندگی با تمام سختی‌هایش زیبایی دارد، زیبایی درست در لحظه‌ای رخ می‌دهد که به خودت خواهی گفت من از ریزش‌ها به رویش‌ها رسیدم، درست لحظه مرور مسیر.

به امید آن روز و به امید آن لحظه


 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۶:۲۱
پرستو مرادی

 

لابلای واژه‌های تمام شاعران عاشق، باران جایگاه بارزی دارد. از دیر باز که حافظ می‌گفت «یا رب از ابر هدایت برسان بارانی/ پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم» تا اشعار معاصر  همچون کاظم بهمنی که می‌گوید «زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید/ فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است»، باران مونس و هدایت‌گر بوده است.


می‌خواهم بگویم، هرگاه عاشق شدی و دلت جایی بند شد، چترت را بردار و بزن به جاده و دور شو از معشوقت و بگذار باران آرام آرام تو را در بربگیرد. بگذار این رحمت الهی بزداید برخی چیزها را و چشمانت را عاشق تر کند. می‌دانی جانم می‌خواهم بگویم، بگذار هستی رنگ دیگری به اندیشه‌ات بدهد.  بگذار بدانی آیا عشق زمینی ات همان نردبان عشق به حضرت محبوب است؟ ببین آیا این عشق تو را آرام می‌کند یا بیشتر ملتهب؟ ببین آیا نگفته‌هایت را می‌فهمد یا نه؟ خلاصه کنم برایت ببین آیا چند قدمی به حضرت محبوب نزدیک‌تر کرده یا دورتر؟

چند سجده شکر بیشتر بجا آوردی بعد از دیدن او؟ چند گل را بیشتر بوئیدی بعد از استشمام عطر حضور او؟ جان کلام، چقدر زنده‌تر شدی بعد از آمدن او؟

این  عکس برای زمانی است که  چترم را برداشتم  و زدم زیر باران در دل شب. تمام محوطه دانشگاه را قدم زدم و قدم زدم و بیشتر عاشق حضرت محبوب شدم که مرا از لبه پرتگاه‌ها بیرون کشیده بود. باران آتش مغزم را فرونشاند و من فهمیدم هنوز خیلی از غنچه‌های باغچه زندگی من شکوفا نشدند و زمان هست و باران رحمت او هست و  من هستم.

شده تو هم یکباره بزنی زیر باران؟

 


#قلم_نوشت #باران #خدا #عشق #شب #خاطرات #زندگی #شعر

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۰:۲۶
پرستو مرادی

کتاب را بستم و گفتم بلند شو برویم، بالاخره یک چیزی می‌شود دیگر، یا سالم می‌رسیم یا  اتفاقی می‌افتد. باید یکبار تجربه کنیم و بشکنیم تابوی ترس مان را. 
رسیدیم ابتدای راه، آفتاب داشت کم کم تاج و تختش را به مهتاب، پادشاه شب تحویل می‌داد. غروبی شکوهمند را در  سرما به تماشا ایستاده بودیم.  به ارتفاع ۲۳۰۰ که رسیدیم، مهتاب سلامی به ما داد. یکباره صدای گله سگ‌ها بلند شد. در چشمانم ترس بیداد می‌کرد.  به او نگاه کردم، گفتم چیزی نیست ما الان به منطقه امن‌تر می‌رسیم، همان‌جا که نور سبز پیداست و اینطور بهم قوت قلب دادیم. 
رسیدیم به مسیر پشتی،  برف تازه باریده بود و سخت‌تر می‌شد حرکت کرد.  مدام به خودمان یادآور می‌شدیم که گرگی نیست و الان می‌رسیم. برای ما که اصلا تجربه  شب ‌گردی را نداشتیم، چنین تجربه‌ای بی‌شک ترس خودش را داشت.

رسیدیم به منطقه امن، خوشحال بودیم، خیلی.  مثل کودکانی که در پوست خود نمی‌گنجیدند روی برف‌های جلو حسینیه رد پاهایمان را جا می‌انداختیم و تا زانو در برف بودیم. از تهران عکس گرفتیم. خوشحال بودیم که یکبار فارغ از تمام حرف‌هایی که می‌گویند: دختر فلان کار را نمی‌کند. وای نروید، حتما یک مرد کنارتان باشد و هزاران سخن دیگر که خودتان می‌دانید،  توانستیم یک شب در میان کوهستان باشیم با وجود شیر آب‌های یخ زده و صد خاطره جالب دیگرش. آن شب فهمیدیم که برخی محدودیت‌ها تنها در ذهن ماست.

می‌خواهم بگویم،  به‌عنوان یک دختر می‌توانید در «مکان‌های خوب» حتی لذت دیدن آسمان شب را به خودتان هدیه دهید و در بند مردسالاری که می‌گویند نباشید و نترسید از شجاع بودن.

و به‌عنوان یک دختر خودتان را گاهی به قهوه‌ای در کافی‌شاپ میهمان کنید و از جنسیت خود خرسند باشید. گاهی ما فقط باید خارج از چارچوب ذهنی جهان را ببینم، آنگاه حال دلمان به‌عنوان یک دختر بهتر است.کافی است یاد بگیریم اول خودمان را قبول داشته باشیم و به دختر بودن خود ببالیم،  آنگاه بیاموزیم نگاهی دیگر به جهان هستی را...
به وقت اولین کوهنوردی در شب در#کلکچال در زمستان ۱۳۹۸ و ممنونم از هیئت #نورالشهدا که ما را در حسینیه اسکان دادند و ما را به دمنوشی گرم میهمان کردند و ما را یاری کردند که بدانیم جهان آنقدرها هم می‌گویند برای دخترها ترسناک نیست.

و ممنونم از همنورد عزیزم که حضورش این تجربه را رقم زد.


 


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۶:۴۳
پرستو مرادی

 

در آموزه‌های دینی ما آمده است که «مومن همانند زنبور عسل است»

اگر زنبور عسل را نگاه کنیم روی شاخه‌ها می‌نشیند اما آسیب نمی‌زند. بهترین‌ گل‌ها را انتخاب می‌کند و از پاکی‌ها تغذیه می‌کند. منظم است و کارش تشکیلاتی است. با بوستان هم‌نشینی دارد و با دوستانش برای یک هدف تلاش می‌کند. صبر و ایستادگی دارد تا عصاره گل‌ها را به عسل شیرین و لذت‌بخش تبدیل کند.

گاهی باید مراقب باشیم مبادا رفتار و اعمال ما حتی از یک زنبور عسل هم بازدهی کمتری داشته باشد. مبادا با کسانی نشست و برخاست کنیم که ما را به بیراهه بکشانند. اگر کسی به ما لطفی می‌‌کند، زمان خداحافظی از او، او را نشکنیم.

و به راستی مؤمن کسی است که اینچنین وجودش با کائنات هماهنگ است و نمادی از زیبایی‌های خالق خود، خداست. بی‌دلیل نیست که مؤمن درجه بالاتری از مسلمان دارد.

بیا مثل زنبور عسل به خدا ایمان داشته باشیم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۰:۲۴
پرستو مرادی

«تغییر و آغاز دوباره»
گاهی در زندگی‌ همه ما آدم‌ها، روزهایی پیش می‌آید که احساس می‌کنیم باید دست بکشیم از مسیری که می‌رویم و باید تغییری در خودمان ایجاد کنیم. مثلا پیش آمده که بخواهیم دست از یک رابطه بکشیم، دست از یک شغل، دست از یک مقطع تحصیلی و هزاران دست کشیدن دیگر. اما یادمان می‌رود که این دست کشیدن و این دل کندن سختی دارد، راه و طریقه خودش را دارد.

۱۷ام خرداد که در خط‌الرأس یکباره کم آوردم، به خودم گفتم دست کشیدن از خیلی چیزها درست همانند این صعود است، مدت‌ها عادت کرده‌ایم به یک حالت، حالا این تغییر برای ما سخت شده، اما نباید دست بکشیم از مسیر تغییر و به سوی هدف پیش برویم، چون تغییر همیشه نقطه‌هایی از یاس و ناامیدی دارد و ترغیب به بازگشت. در این مواقع باید به خودمان یادآوری کنیم اگر از همین شیب تندی که بالا آمدیم برگردیم، آسیب می‌بینیم، بهتر است، کمی آرام‌تر قدم برداریم و به خودمان اجازه هماهنگ شدن با شرایط جدید را بدهیم تا به مسیر بهتر برسیم. همان‌طور که ما بعد از قله، دیگر به آسانی از مسیر دره پیازچال که گویی بهشت بود، بازگشتیم و کوهنوردهای خوبی را دیدیم که به دانش ما افزودند و اگر تا قله نمی‌رفتیم، لذت چشمه، دره، دیدن آدم‌های جدید و خوب، عطر پونه‌ها و... را از دست می‌دادیم.

جان من! باید یک روز یک جایی از مسیری که مدام در تلاشی خودت را به دیگران اثبات کنی، دست بکشی، باید یک جا قطع کنی این بندناف تعلق به تایید دیگران را، در یک نقطه باید خودت را رها کنی از بند تمام باورهای غلطی که برای خودت ساخته‌ای و یک گوشه دنج باید پیدا کنی و مرور کنی که مبادا در تمام تعلق خاطرهایت تو به تصوری که ساختی دل بستی، نه بدان چیزی که واقعا هست. آری، گاهی فاصله بگیر از همه چیز و همه کس، برو یک جای آرام، درست مثل این قله باشکوه که از آنجا می‌شد شکوه والاتری چون دماوند را دید و آنجا به عظمتی که خدا در تو ودیعه نهاده فکر کن و ببین آیا تو برای همین داشته‌های ناچیز خلق شده‌ای یا هدف از آفرینش تو ایجاد نقشی ماندگار در عالم هستی است؟ یک روزهایی باید خودت باشی و خودت و بنشینی درون خودت را مرور کنی و مسیری که آمدی را ببینی و بپرسی آیا معنای من همین است؟

دعوتت می‌کنم به یک خلوت دل با خودت، به گمانت وقتش نشده کمی با خودت، خودت را مرور کنی و بپرسی «از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟» به وقت اولین صعود در سال ۱۳۹۹ به قله کلکچال با ارتفاع ۳۳۵۰ متر، ۱۸ خرداد ۱۳۹۹

 


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۴
پرستو مرادی

یک نسخه خوب برای خودم و برای شما دارم. هر وقت دلتان از جایی رنجید، هر وقت روزگارتان بر وفق مراد نبود، هر وقت نامردی دیدید از زمانه، هر وقت دلتان شکست، هر وقت در راه اهداف‌تان رنجور و دلزده شدید، کوله‌بارتان را ببندید و بروید به دل طبیعت.

موبایل خاموش و بروید. در دنج‌ترین نقاط طبیعت، حیات را ببینید، سبز شدن پس از هر زرد شدن، شاخه‌های شکسته در کنار شاخه‌های محکم و ایستاده، موسیقی جریان آب را به روان بنشانید و اندکی مبهوت شکوه آسمان از لابلای درختان شوید. آنگاه می‌فهمید که زندگی بیشتر از غصه خوردن می‌ارزد. همه چیز بد ذهنی‌تان را بریزد داخل همان نهرهای آب که با خودش ببرد و به خودتان قول دهید که بیش از این‌ها می‌ارزید و نباید معطل طرد شدن‌ها، اتلاف زمان‌ها، غم‌ها و ... شوید.

بسم الله بگویید و بروید، همین.

در این جهان ارتباطات و پُرآشوب لازم است برای تجدید قوا در دل شکوه عظمت خدا خلوت کنید.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۰۹
پرستو مرادی

زمستان شاید سرد باشد اما استاد تطهیر و سپیدی است

زمستان استاد خوش اخلاق و آرام ایستادگی است. او یاد می‌دهد که در سرمای سوزان و شب‌های بلند و تاریک فردایی درخشان خواهد بود. او تمام قد معنای امید است. او با یلدا شروع می‌شود و همه ما را کنار هم جمع می‌کند که گرمای وجودمان روحمان را سرشار از آرامش و نشاط کند.

زمستان روزهای عشق را دارد و عاشقان به بر معشوقان خویش می‌روند.

زمستان اگرچه سرد است، اما تو به این بهانه دست‌های گرم عزیزانت را می‌فشاری و گاهی از سُر خوردن همدیگر می‌خندی.

زمستان تمام رنگ‌ها را یکی می‌کند و یادآور می‌شود که همه ما در بدو تولد چنین سپید و یکر‌نگ بوده‌ایم. آری زمستان زیباست، پس از زمستان‌هایمان برای سپید کردن جانمان بهره بجوییم. چرا که اگر او نبود، لذت بهار را نمی‌شد فهمید.

 

 

پ.ن: عکس: #کلکچال به سمت #نورالشهدا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۴۶
پرستو مرادی

ابتدای سال گذشته، یک شب بلند شدم و گفت تمام شد!

باید روزی یک ساعت آن هم قبل از هر کاری و حتی چک کردن موبایلت برای یادگیری مهارتی که در ذهن داری وقت بگذاری و این کار جواب داد. من بالاخره توانستم به رشد 50 درصدی بعد از گذشت سه ماه در آن زمینه برسم.

یک روز هم بدون هیچ تجهیز کوه و فقط با یک کوله قدیمی و کفش های اسپورت کهنه زدم به کوه و اولین بار تا ایستگاه سوم کلکچال رفتیم. بار دیگر تا برج و ارتفاع 2600 رفتیم. بار سوم تا سه راه کلکچال و ارتفاع 3150 و در بار دیگر باز فقط کفش اسپورت (نه مناسب کوه) تا قله رفتم، ارتفاع 3350 متر. هفته بعدترش قله دوم را رفتم ارتفاع 3200، کم کم کفش کوه گرفتم، بار دیگر باتوم، بار دیگر پانچو، بار دیگر یخ شکن، بار دیگر کوله پشتی. اما نبود هیچ یک از این ها مانع این نشد که به خاطر نداشتن تجهیزات عالی، خودم را از لذت مناظر عالی کوه در باران و برف محروم کنم و حتی اولین صعود برفی من بدون یخ شکن بود.

بار اول گزارشم بسیار ایراد داشت، تکرار فعل های است بسیار، مشخص نکردن اسامی خاص، داده ها خوب به روز نشده بودند، بار دوم کمی متن بهبود یافت و در نهایت در چند گزارش بعدی، یک گزارش در وب سایت وزارت صنعت و معدن و تجارت منتشر شد.

می خواهم بگویم، شروع کن از همین امروز و با یک برنامه پیوسته، به برنامه ات تحت هر شرایطی پایبند باش، مهم ترین هدفت را بگذار ابتدای روز و قبل از چک کردن هر نوع ایمیل و پیامی که ذهنت را از هدفت دور کند. نگذار حال بد روحی و ... تو را از برنامه جدا کند. تحت هیچ شرایطی از برنامه ات دست نکش، هر روز فقط یک قدم. شاید در آغاز دنبال نتیجه زود باشی، اما در بلندمدت نتیجه آن را خواهی دید.

فقط قدم اول را با هر امکاناتی که داری بردار...

راه چشم انتظار توست

#رشد #تجربه #آغاز #پرستومرادی #نشان #مدیریت_خود #هدف_گذاری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۲
پرستو مرادی

سلام

سلامی به لطافت گلبرگ گل یاس و زیبایی دل‌های پر احساس

آمده‌ام باز که در کنار هم حالی عالی را بسازیم و جهان را از نگاهی دیگر بنگریم و برای رشد حال خویش قدمی برداریم.

پس می‌گویم: بسم الله الرحمن الرحیم

 

نامش را نهاده‌ام نشانِ راه، نشان‌ِ راه دفتر یادداشت قلم‌نوشت های من خواهد بود. منی که از سن 16 سالگی نوشتن را به‌طور رسمی آغاز کردم و مجله آینده‌سازان اولین مأمن نگارش متن‌های من بود. سپس پا در وادی مهندسی نهادم و سالها اندیشه ام را با معجزه خلقت و چینش اتم‌ها و ساخت چنین جهانی عظیم از چنین ذرات کوچک صیقل داده و می‌دهم. در وادی خبر پا نهادم و برای صنعت و معدن قلمم را به میدان آوردم. گاهی در فردا و جام جم وارد شدم و از علم بی عمل نوشتم و روز آخر. گاه نیز برای دل نوشتم و منتشر کردم. گاه برای عقل واژه‌ها را روی کاغذ ریختم و آن‌ها را در پرتو دانش خویش چیدمان دادم.

حال در بستری با نظم و با نشان آمدم که با هم یک مسیر را تا انتها برویم. مسیری به نام زندگی...

بی شک زندگی هنر دارد، طبیعت دارد، مهارت روز دارد، عشق دارد، غم دارد، اجتماع دارد و سیاست دارد، اقتصاد و طنز تلخ دارد، اینجا همه چیز دارد...

در روز سید شهیدان اهل قلم، شهید مرتضی آوینی، آغاز می‌کنم نوشتن را در این خانه...

اینجا نشانِ راه است...

بسم الله...

 

 

#عشق #نشان #قلم‌نوشت #پرستومرادی #زندگی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۰
پرستو مرادی