خوابگاه ها را بسته اند و به صورت چرخشی و طبق اولویت بچه ها را در یک خوابگاه جز خوابگاه خودشان اسکان یکی دو ماهه میدهند و من هنوز در خانه ام.
روز سی تیر است که پشت تلفن مسئول پژوهش دانشکده میگوید: « راستی اسم تان در لیست دانشجویانی که به آنها خوابگاه تعلق گرفته وجود داد، یه پیگیری کنید که تاریخش به چه صورت است».
زنگ میزنم به اداره خوابگاه ها میگویند که از 7 تیر نامه شما خورده و البته الان (امروز 30 تیر) نامه اجرایی میشود و تا پایان شهریور می توانید فعلا در خوابگاهی مستقر شوید که کارهای رساله تان را پیش ببرید.
خب این هم از دردسرهای دانشجوی فنی مهندسی بودن است. کارهایی که در خانه قابل انجام نیست و باید داخل آزمایشگاه باشی و ماده ات را بسازی.
6 صبح روز 31ام تیر، بار و بندیلم را جمع کردم و مادرم می گوید میشود نروی؟ میگویم دوره ای خوابگاه دادن، الان نوبت ماست. پدرم مرا می رساند به ورودی شهر و با تاکسی ها زرد میروم همدان که از همدان بروم تهران.
اتوبوس جمعیت کمی دارد،خلاف روزهای قبل آمدن کرونا.
میرسم آزادی، اسنپ میگیرم تا دانشگاه که مبادا ساعت اداری تمام شود و من بمانم و این بار و بنه. ساعت 12 میرسم دانشگاه و چمدان و بخشی از بارم را میگذارم در نگهبانی درب جنوب دانشگاه که اول بروم مرکز بهداشت. چون آنها باید تایید کنند که من ناقل نیستم و شرایط اسکان را دارم.
خانمی که فرم میدهد به کوله پشتی کوهنوردی بزرگ پشتم نگاه می کند و میگوید؟ از راه رسیدی؟ میگویم بله! (کوله پشتی ام واقعا سنگین بود).
پزشک معاینه میکند و میگوید: اکسیژن خونت پایین است. میگویم 95 کم است؟ میگوید باید 99 باشی.
بعد می گویم راستی ریه های من حساسیت دارد، می گوید: بیشتر مراقب باش و در برگه قید می کند حساسیت به مواد شمیایی!
میروم اداره خوابگاه ها، میگویند، برو ساعت 1.5 بیا. میروم درب جنوب و کوله بارم را برمیدارم و میبرم خوابگاه زینبیه که به آنها بسپارم. کوله ام را زمین میگذارم و میگویم حواستان به این کوله باشد، لپ تاپ من داخل آن است. خانم ابوالفتحی می گوید: برو خیالت راحت.
میروم دانشکده فنی که پرینت گواهی آزمون جامع را بردارم، در عجبم در این ایام کرونا، چرا فایل آن را برای من نفرستادن. بعد یک سلامی به استاد راهنما در طبقه 8 غربی میدهم.
طولانی نکنم. معرفی شدم به خوابگاه کامروا، بیرون دانشگاه کمی پایین تر.
میروم خوابگاه، میگویند فعلا دانشجو قبلی نرفته و جا نداریم! برمیگردم اداره خوابگاه ها و بحثم میشود که من الان چیکار کنم؟
مسئول خوابگاه می گوید امشب را در اتاقی باش تا فردا
خلاصه انتهای شب میشود و من فردا باید بروم اتاق 401 مستقر شوم . فردا بعد از ضدعفونی شدن آن
چند جا امروز شکستم.
اول آنجایی که کوله سنگین روی دوشم و در این شرایط کرونا، یک دانشجوی دکتری مهندسی در دانشگاه تراز یک کشور در به در خوابگاه هاست در این ساختمان ها و در شرایط بیماری کرونا
دوم آنجایی که با عجله تشک و کمی خرت و پرت را از خوابگاه خودم که داخل دانشگاه است برداشتم و کنار وسیله ها یم نشستم و اسنپ هم گیر نمی آمد و از ساعت 6 صبح تا آن 5 بعدظهر چیزی نخورده بودم و در آن گرما واقعا حالم بد بود.
سوم وارد خوابگاهی شدم که کسی را نمیشناسم و انگار بار اول است که تهران را میبینم و همه از هم دور میشوند
شب شد، دلم گرفت و بغض داشتم، همین...
یک دانشجوی دکتری وسط وسیله ها در اتاقی موقت شب سر بر بالین می گذارد.
این هم از عکس های امروز
ترمینال همدان
اتوبوس خالی در ایام اوج کرونا در ایران
وسیله های من در گوشه حیاط دانشگاه و در انتظار یک اسنپ