نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

در نخستین روز از آغاز کارم برای زندگی جدید، سعی کردم به کسانی که با سکوت و ایجاد حس گناه در افراد میخواهند به نوعی باج گیری عاطفه کنند، بهایی ندهم و مراقب تله های رفتاری افراد باشم که با دادن باجی از نوع شکستن عزت نفس خود برای شکستن سکوت طرف مقابل، ارزشمندی وجودم را نکاهم.

مراقب افرادی باشید که با سکوت میخواهند شما را در یک رابطه نگه دارند و هر چه شما تقلا می کنید و سخن می گویید، او بیشتر سکوت می کند. مراقب باشید شما کسی نشوید که برای دریافت محبت باید باج بدهید. چون کم کم با این کار احساس مطلوب بودن خود را فراموش میکنید.

اجازه ندهید این گروه از باج گیرهای عاطفی و با ایجاد احساس گناه با سکوت خود و جواب ندادن به مطالبات شما، کم کم عزت نفس شما را از بین ببرند.

 

حال من امروز خوب است که به خودم بیشتر از دیروز احترام گذاشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۲۷
پرستو مرادی

خدایا!

می خواهم دستانم را بگیری و باز از این ورطه ناکامی و سیاهی مرا بیرون بکشی

بیا دستانم را بگیر و مرا آنجایی ببر که خودت هستی

و من بتوانم در کنار تو زندگی صحیحی را آغاز کنم.

زندگی که در آن بیشتر تو را دریابم و از تن ها جدا شوم و تنها با تو باشم ای حضرت دلبر

خدایا!

به من اراده ای عطا کن که بتوانم قید تعلقات را بزنم

خشم خود را بکاهم و کنترل بر نفسم را بیاموزم

خدایا!

سخت ترین کار کنترل بر وجود خویش است. مرا کمک کن که دیگر راه را اشتباه نروم

خدایا!

مرا بابت گناهانم در همین دنیا مجازات کن و مبادا در دوزخت مرا تنبیه کنی

خدایا! میپذیرم اشتباهم را، تو به من درک و فهم آیات خودت را عطا کنی و مگذار آنی و کمتر از آنی از تو دور شوم

 

خدایا! میخواهم حالی نو را بسازم. دانشم را برای خلق تو ارتقا دهم و سکوت را سرلوحه اعمالم قرار دهم.

 

خدایا!

با نام تو و برای تو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پ.ن: 14 اردیبهشت 1399 به وقت آغاز یک زندگی جدید

 

اولین گام، کاهش شدید در حضور در فضای مجازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۳۴
پرستو مرادی

دنبال عکسی می‌گشتم برای به تصویر کشیدن یک گمشده در اعماق زندگی. بین هزاران عکس گرفته شده، خوردم به این عکس، ابتدای بلوار کشاورز، نرسیده به میدان ولیعصر و جایی برای دست‌فروش‌ها. دست‌هایی از دیوار هر یک کتابی به دست و گویا روایت این قصه است که هر یک از ما کتاب زندگی جداگانه‌ای داریم و فصل فصل زندگی ما با دیگر آدم‌ها بسیار متفاوت است. فصل‌هایی گاه تلخ و گاه شیرین و گاه راکد.

 

می‌خواهم یک فصل را امروز ببندم.

در چشمان ساده و صادق او نگاه و آتش گرم دلش را خاموش کرد. آنگاه با خوشحالی از گرمابخشی آینده زندگی خودش سخن گفت... من آن دور ایستاده بودم و صدای لرزیدن عرش را شنیدم.

تنها که شد مقابلش ایستادم و گفتم کمی فاصله بگیر از آدم‌ها، این آدم‌ها هر چیزی دم دستان باشد، در زمان عصبانیت خرد می‌کنند. خواه دل باشد، خواه یک لیوان شیشه‌ای!

بغضش را نگه داشت و با اقتدار ناشی از اصالت عجیبی گفت: من دل رنجاندن یا نفرین یا سرد بودن ندارم، چون یادم دادند جواب های هوی نیست و برای این دلم را شکستند، اما خندیدم. عتاب کردند اما دعایشان کردم. قهر کردند اما من گل آوردم. به دروغ محبت ورزیدند، صادقانه دوستشان داشتم. تا همین دقایق پیش نگران حالشان بودم، اما یکبار هم نگران من نشدند حتی با آنکه می‌دانستند ضربان قلبم به شماره افتاد! هربار گفتم مراقب خودشان باشند، اما حتی یکبار نگفتند مراقب خودم باشم. آخر تو بگو، من تا کجا می‌توانم مهربان باشم و هی سیلی بزنند به احساسم؟! نه،  شاید وقت خداحافظی است. جبران نگفته‌هایشان، نخندیدن‌هایشان، صادق نبودن‌هایشان، دل شکستن‌هایشان را سپردم به حضرت خالق، او چیزهایی را می‌بیند که چشم‌ها نمی‌بینند. چرا که من نمی‌دانم چرا با من چنین کردند، من جز مقابل دیدگانم را نمی‌بینم اما او به تمام درون و برون عالم آگاه است و دل خوشم که خدا را دارم.

می‌خواست برود در ولیعصر قدم بزند، نیم نگاهی به شلوغی میدان کرد و رو به من کرد و گفت: یادت باشد به کسی عشق بورز که از نگاه تو عمق دلت را می‌خواند. بین تمام شلوغی‌هایش برای تو وقت باز می‌کند. دلش حتی برای حال بد تو تنگ می‌شود. آری دنبال کسی که باشد که مجموع خوب و بدت را بخواهد نه فقط حال خوبت را. حال معشوق باشد، حال دوست باشد، حال آشنا... این قاعده را از من به یادگار نگه دار.

چه با صلابت دور می‌شد و به گمانم جهان به احترامش ایستادند و یکی از کتاب‌های دیوار ورق خورد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۳۴
پرستو مرادی

گاهی کسی از من سوال می‌پرسد، حالت چطور است؟ سخن حضرت سعدی را می‌گویم، «هر نفسی که فرو می‌رود ممّد حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات» و جز این چه می‌توانم بگویم؟

مدام صفحه نگارش مقاله مرتبط با «احیای زمین» را باز می‌کنم و می‌بندم. منابع را جمع می‌کنم و پوشه را می‌بندم. استوری‌های اینستاگرام را ورق می‌زنم  و عکس جوجه‌ها را می‌بینم و نظرهای متعدد در محکوم کردن مرغدارهایی که از نبود بودجه کافی مجبور به کشتار شدند و کسی از وضعیت گرانی خوراک مرغداری و... خبر ندارد و انگشت اتهامش سمت کسی است که در این روزها سرمایه‌اش را خودش دور می‌ریزد که بیشتر متضرر نشود. نمی‌دانم چرا محکوم‌کننده‌ها به نبود سیستم صحیح نظارت و برنامه‌ریزی عرضه و تقاضا هم اشاره نمی‌کنند؟

کامنت‌های محکومیت را از کسانی می‌بینم که تا دیروز عکس جوجه چینی‌شان یا زرشک پلو با مرغشان خسته‌مان کرده بود.

ورق می‌زنم، حکایت دختر 11 ساله که به خاطر فقر خودکشی کرده را می‌بینم و آخ باز هم کسانی این اتفاق را محکوم می‌کنند. افرادی ابراز همدردی می‌کنند که شاید در طول هفت روز هفته نگران ست بودن دست‌بند با رنگ لباس‌شان هستند و چه کسی می‌داند زینب حتی شاید مفهوم ست کردن را نمی‌دانست و فقط دلش یک لباس تازه‌ می‌خواست.گاهی دوست دارم دست یکی از این افراد را بگیرم و ببرم در چنین خانه‌هایی تا یک هفته بماند و زندگی کند، آنگاه ببینم چگونه می‌تواند جهان را درک کند.

ورق می‌زنم، محکوم کردن مردمی را می‌بینم از تریبون گزارشگرهایی که فقط می‌روند در صحنه و می‌گویند، مردم اینقدر خیابان‌ها را شلوع نکنید و ... و تعداد بازدید صفحه‌شان را چند بار چک می‌کنند! خواستم براش بنویسم، شام آن خانواده کارگر را که کرونا اولویت چندمش است را تو می‌دهی؟ تویی که با آغاز کرونا برنامه ورزشی خانگی و تبلیغات خرید اینترنتی و ...ات به‌راه بود. تو چه می‌دانی کارگری که حتی پول برای خرید اینترنتی ندارد چه می‌کشد! تو چه می‌دانی خیلی‌ها هنوز موبایل ندارند برای این برنامه‌های شاد و...، آن‌ها حتی مفهوم فالو تو را هم می‌دانند.

کاش کمی چند روز نظر همدردی بدون دانش کافی ندهیم. کاش کمی هر کسی جای خودش باشد و ادای درک کردن را درنیاورد. خنده‌ام می‌گیرد این روزها از خودمان! ما آدم‌هایی که کره زمین را به فنا داده‌ایم. گرما پیوسته در حال افزایش است، سطح آب‌ها بالا آمده، درختان را نابود و مسیل‌ها را بستیم و سیل خانه هموطن‌هایمان را پر از گل کرده است. برای کودک فقیری که اصلا در محیط اطرافش کتاب خوبی برای آگاهی از توانستن نیست، حرف از ساختن زندگی به دستان خودش می‌زنیم و مولتی میلیارد شدن و اینکه مقصر خود اوست.

آقا جان بیا و بساط این روانشناسی عامیانه و انگیزشی و زود ارضا شدن را جمع کن. شش ماهه فلان و بهمان شدن را جمع کن، حال خوبت را که در بوق و کرنا کردی، حال بدت را هم مردی بگو! چرا خودت را بهتر از آنچه هست می‌نمایی؟ از چه فرار می‌کنیم ما آدمیزادها؟ از همیشه خوب بودن دنبال چه هستیم؟ مگر نه اینکه گاهی رویش‌ها از غم است و اندیشیدن به تاریخ درون خودمان؟!

یکبار بیاییم برای درک کسی از نداشته‌ها و اتفاقات بد خودمان مایه نگذاریم. کمی وضعیت او را با وضعیت خودمان مقایسه نکنیم. کمی توصیه نکنیم، کمی فقط درک کنیم و بشنویم. اصرار به افشای حالش نکنید، وقتی نمی‌خواهد. چون نمی‌تواند همه چیز را بگوید و شاید تنهایی و تفکر بهترین راهکار او باشد.

فردا بیاییم همه ما بجای ورق زدن استور‌ی‌ها، کمی چند مقاله از تاریخ عملکرد خودمان ورق بزنیم و کمی سخن نگوییم و کمی برآورد کنیم ما برای جهان چه کردیم  شاید یک نشان از خودمان در این همهمه جهان برای حرکتی سازنده بیابیم...همین.

 

#قلم_نوشت #پرستومرادی #تاریخ #انسانیت #محیط_زیست #زمین #انسان #فناوری #کرونا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۲۶
پرستو مرادی