نامه ای به خود گذشته
به تو نامه می نویسم ای خود گذشته من
دلم برای سحرخیزی های تو تنگ شده است، همان روزها که چهار صبح بیدار میشدی و جراید را میخواندی و بعدش کتاب و مشق را و تک تک دقایقت درگیر یک کار بود. البته ناگفته نماند امروز هم من دانشی دارم که تو نداشتی، نگرش تکامل یافته تری دارم.
اما چند کلام با تو دارم،
روزهایی را خطا کردی، نمیدانستی حقیقت کلام آدمها چیزی جز دروغ نیست، عاطفه ات را به بازار دنیا آوردی اما درد در معامله کالا به کالا به تو دادند.
صداقت هزینه کردی اما شکستن #اعتماد دریافت کردی
یک رنگ بودی اما رنگین کمان رفتارها دیدی
از خود گذشتگی برای دیگران اما همان دیگران زمینت زدند
پنداشتی همه همین هستند که می نمایانند اما چنین نبود
گذشت و تو در تلاش بودی که خویش را درمان کنی، درد «خود بودن» را درمان کنی! اشک هایت را دارم در ورق به ورق حافظه مغزی ام میبینم. البته من هم برای پرستو فردای یک گذشته میشوم اما ممنونم از تو که محکم ایستادی، حتی همین آغاز پا به کوهستان گذاشتنت را یادم هست، همان غروب که رفتی و یک چای در خلوت خودت با کوهستان نوشیدی. میدانم تو برای امروز من، صعود کردی به قله دردهایت!
امروز به حرمت اشک های تو از لذت هایی گذشتم، تو هم بیا و به حرمت این گذشتن من، از تکرار دردها بگذر
همین
دوستت دارم پرستو گذشته من