لابلای واژههای تمام شاعران عاشق، باران جایگاه بارزی دارد. از دیر باز که حافظ میگفت «یا رب از ابر هدایت برسان بارانی/ پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم» تا اشعار معاصر همچون کاظم بهمنی که میگوید «زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید/ فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است»، باران مونس و هدایتگر بوده است.
میخواهم بگویم، هرگاه عاشق شدی و دلت جایی بند شد، چترت را بردار و بزن به جاده و دور شو از معشوقت و بگذار باران آرام آرام تو را در بربگیرد. بگذار این رحمت الهی بزداید برخی چیزها را و چشمانت را عاشق تر کند. میدانی جانم میخواهم بگویم، بگذار هستی رنگ دیگری به اندیشهات بدهد. بگذار بدانی آیا عشق زمینی ات همان نردبان عشق به حضرت محبوب است؟ ببین آیا این عشق تو را آرام میکند یا بیشتر ملتهب؟ ببین آیا نگفتههایت را میفهمد یا نه؟ خلاصه کنم برایت ببین آیا چند قدمی به حضرت محبوب نزدیکتر کرده یا دورتر؟
چند سجده شکر بیشتر بجا آوردی بعد از دیدن او؟ چند گل را بیشتر بوئیدی بعد از استشمام عطر حضور او؟ جان کلام، چقدر زندهتر شدی بعد از آمدن او؟
این عکس برای زمانی است که چترم را برداشتم و زدم زیر باران در دل شب. تمام محوطه دانشگاه را قدم زدم و قدم زدم و بیشتر عاشق حضرت محبوب شدم که مرا از لبه پرتگاهها بیرون کشیده بود. باران آتش مغزم را فرونشاند و من فهمیدم هنوز خیلی از غنچههای باغچه زندگی من شکوفا نشدند و زمان هست و باران رحمت او هست و من هستم.
شده تو هم یکباره بزنی زیر باران؟
#قلم_نوشت #باران #خدا #عشق #شب #خاطرات #زندگی #شعر