نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است


این عنوان کتابی است که به ما کمک می‌کند که زمانی که در حجم زیادی از کار قرار گرفتیم و نمی‌توانیم کارهای دلخواه خود را انجام دهیم، برنامه خوبی برای خودمان تدوین کنیم.
به قول یادداشت پشت جلد کتاب «این کتاب به شما نشان می‌دهد چه طور نیازها را در زندگی‌تان تشخیص دهید و حدودی برای خود تعیین کنید و به تعادل بیشتری در زندگی و کسب و کار برسید».
یک جایی از کتاب می‌گوید «مهم‌ترین وظایف شما آن‌هایی هستند که از همه بیشتر #مشتاق آن‌ها هستید یا حتما باید آن روز انجام بشوند»
در واقع این کتاب نشان می‌دهد چطور کارهای اساسی را انجام دهیم.
به کسانی که دنبال یک کتاب مفید برای نحوه مدیریت زمان و برنامه ریزی و بهبود شرایط کاری و برنامه ای شان است. این کتاب و عادت‌هایی که می‌گوید و راهکارهای خیلی خوبش را پیشنهاد می‌کنم.
ممنونم از #نشر_هنوز بابت انتشار این کتاب خوب و خانم #لیلا_شاپوریان بابت ترجمه خوب این کتاب

شما چه کتابی برای برنامه ریزی و مدیریت زمان می‌شناسید؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۸
پرستو مرادی


این روزها حال همه ما به چاشنی التهاب و ابهام آمیخته است. کمی که تن ما گُر می‌گیرد، از تب کرونایی می‌ترسیم. کمی که سُرفه‌های حساسیت داریم، از نگاه اطرافیان و ابتلا به #کرونا هراسان می‌شویم. صفحه‌های مجازی را هم باز می‌کنیم پر شده است از اخبار خودکشی‌ها، دگرکشی‌ها، افزایش افسارگسیخته دلار، سخنان کوبنده آنانی که دیگر در قید حیات نیستند، گاهی هم طنزهای به شوخی گرفتن روزهای کرونایی‌مان. در این بین هم هنوز می‌بینی سخنان انگیزشی برخی شیادها را که مسیر موفقیت را یک مسیر  بیست روزه می‌دانند و برای مُشتی توصیه بی‌اساس هزاران تومان می‌گیرند و به میل زود اقناع شدن ما اضافه می‌کنند. این روزها کمتر کسی را می‌بینم برای یک هدف برنامه‌ریزی بلندمدت داشته باشد. همه دنبال کپسول یا یادداشتی برای یک شبه موفق شدن هستند و نمی‌خواهند طعم شکست را بچشند. خنده‌ام می‌گیرد، طعم پیروزی بدون شکست که طعمی ندارد، شبیه همین توت فرنگی‌های بازار است.

اول اسفند ۹۸ که گفتند تهران شاید قرنطینه شود، یک نفر به من گفت: «برایت بلیط بگیرم؟ با هم برگردیم،  می‌فهمی اگر بمانی شاید عید را در قرنطینه باشی!» خندیدم وگفتم: «جالب می‌شود، بعدها برای فرزندانم از روزهای #قرنطینه می‌گویم و به خودم می‌بالم از این سختی عبور کردم، تو برو! من از اسارت  در بند یک ویروس نمی‌هراسم، ترس من از قرنطینه در تهران نیست، ترس من از ندیدن زیبایی‌ها و نداشتن امید به آینده در دل سختی هاست».

 


این عکس مسیر منتهی به برج کلکچال است اما در دو فصل کاملا متفاوت، پاییز و بهار، فصل ریزش در برابر رویش.
مخاطب عزیز من، دوست من! همان‌طور که پاییز ۹۸ گذشت و این درختان بهار ۹۹ را به چشم دیدند. تو هم روزهای بدون کرونا را خواهی دید. آن روز که خواستی تصویری مشابه این تصویر از روزگارت متصور شوی، آن روز به خودت می‌بالی که #امید را زنده نگه داشتی و عبور کردی.

خوب من! فصل‌های زندگی با تمام سختی‌هایش زیبایی دارد، زیبایی درست در لحظه‌ای رخ می‌دهد که به خودت خواهی گفت من از ریزش‌ها به رویش‌ها رسیدم، درست لحظه مرور مسیر.

به امید آن روز و به امید آن لحظه


 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۶:۲۱
پرستو مرادی
 

گاهی نیاز است که رابطه خودمان با خدا را مرور کنیم و بدانیم واقعا رابطه ما وضعیتش چطور است؟ اصلا ما در این رابطه کجاییم و خدا کجاست؟  خودمان را بشکافیم و بدانیم دلیل ناآرامی‌های درونی ما از کجا نشات می‌گیرد؟

اینکه در گوش ما خواندن خوب باش آیا واقعا معنای بندگی همین است؟ اگر اینچنین بود که خیلی از مخلوقات خدا  فطرتا با هم نوعان خود خوب است.  خوب است بدانیم سهم در رابطه عبد بودن کجاست.

کتاب را خیلی وقت بود خریده بودم، شروع کردم به خواندش، دیگر نتواستم کنارش بگذارم، وقتی فهمیدم خوب بودن یکی از فواید و به قول امروزی ها  اشانتیون بندگی است. هدف از بندگی خوب بودن نیست. اصلا وقتی بنده خدا می‌شوی، ناگریز خوب می‌شوی.

ورق می‌زنی و می‌فهمی باید در ضمیر ناخودآگاهت این هک شود که هیچ چیز متعلق به تو نیست، وقتی اینچنین شد، دیگر بابت از دست دادن‌ها بهم نمی‌ریزی و برآشفته نمی‌شوی

یک جای کتاب نویسنده می‌گوید: «بچه کوچکم را بردم بیرون از خانه و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می‌چرخاند تا دست مرا بگیرد...من کمی دستم را عقب کشیدم که بدانم چکار می‌کند. بعد از مدتی با نگرانی برگشت  نگاه کرد و جای دستم را پیدا کرد و دستش را به دستم رساند و باز مشغول تماشا شد. در  آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم. گفتم من وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این بچه بیشتر است، ای کاش من هم هر روز صبح که از خانه بیرون می‌آمدم دستم را می‌گرداندم تا دستم را به خدا بدهم، بعد مشغول تماشا بشوم»

از نگاه من، خدا برای ما چیزی کم نگذاشته است، این ماییم که خیلی کم گذاشتیم. همدیگر را آزردیم و از راهنمای وجودی خود برای زندگی بهتر کمک  نگرفتیم. به گمانم دستورهای خدا با تمام سختی‌هایش برای رشد و شادی ماست، اما ما غافل از رحمت پشت دستور هستیم و اشتباه آنجا بود که به حرفش گوش ندادیم و در جهان نگاه نکردیم و تفکر نکردیم که حضورش را دریابیم...اگر کمی در چمنزار قدم بزنیم و آسمان را نگاه کنیم، بی‌شک آرام آرام عاشق او می‌شویم...

او منتظر که ما برگردیم...

خواندن این کتاب خالی از لطف نیست و شاید نگاهی دیگر به ما ببخشد برای بیشتر تامل کردن در الطاف خدا

از نگاه تو رابطه با خدا چطور است؟

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۲۲
پرستو مرادی

 

لابلای واژه‌های تمام شاعران عاشق، باران جایگاه بارزی دارد. از دیر باز که حافظ می‌گفت «یا رب از ابر هدایت برسان بارانی/ پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم» تا اشعار معاصر  همچون کاظم بهمنی که می‌گوید «زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید/ فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است»، باران مونس و هدایت‌گر بوده است.


می‌خواهم بگویم، هرگاه عاشق شدی و دلت جایی بند شد، چترت را بردار و بزن به جاده و دور شو از معشوقت و بگذار باران آرام آرام تو را در بربگیرد. بگذار این رحمت الهی بزداید برخی چیزها را و چشمانت را عاشق تر کند. می‌دانی جانم می‌خواهم بگویم، بگذار هستی رنگ دیگری به اندیشه‌ات بدهد.  بگذار بدانی آیا عشق زمینی ات همان نردبان عشق به حضرت محبوب است؟ ببین آیا این عشق تو را آرام می‌کند یا بیشتر ملتهب؟ ببین آیا نگفته‌هایت را می‌فهمد یا نه؟ خلاصه کنم برایت ببین آیا چند قدمی به حضرت محبوب نزدیک‌تر کرده یا دورتر؟

چند سجده شکر بیشتر بجا آوردی بعد از دیدن او؟ چند گل را بیشتر بوئیدی بعد از استشمام عطر حضور او؟ جان کلام، چقدر زنده‌تر شدی بعد از آمدن او؟

این  عکس برای زمانی است که  چترم را برداشتم  و زدم زیر باران در دل شب. تمام محوطه دانشگاه را قدم زدم و قدم زدم و بیشتر عاشق حضرت محبوب شدم که مرا از لبه پرتگاه‌ها بیرون کشیده بود. باران آتش مغزم را فرونشاند و من فهمیدم هنوز خیلی از غنچه‌های باغچه زندگی من شکوفا نشدند و زمان هست و باران رحمت او هست و  من هستم.

شده تو هم یکباره بزنی زیر باران؟

 


#قلم_نوشت #باران #خدا #عشق #شب #خاطرات #زندگی #شعر

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۲۰:۲۶
پرستو مرادی

کتاب را بستم و گفتم بلند شو برویم، بالاخره یک چیزی می‌شود دیگر، یا سالم می‌رسیم یا  اتفاقی می‌افتد. باید یکبار تجربه کنیم و بشکنیم تابوی ترس مان را. 
رسیدیم ابتدای راه، آفتاب داشت کم کم تاج و تختش را به مهتاب، پادشاه شب تحویل می‌داد. غروبی شکوهمند را در  سرما به تماشا ایستاده بودیم.  به ارتفاع ۲۳۰۰ که رسیدیم، مهتاب سلامی به ما داد. یکباره صدای گله سگ‌ها بلند شد. در چشمانم ترس بیداد می‌کرد.  به او نگاه کردم، گفتم چیزی نیست ما الان به منطقه امن‌تر می‌رسیم، همان‌جا که نور سبز پیداست و اینطور بهم قوت قلب دادیم. 
رسیدیم به مسیر پشتی،  برف تازه باریده بود و سخت‌تر می‌شد حرکت کرد.  مدام به خودمان یادآور می‌شدیم که گرگی نیست و الان می‌رسیم. برای ما که اصلا تجربه  شب ‌گردی را نداشتیم، چنین تجربه‌ای بی‌شک ترس خودش را داشت.

رسیدیم به منطقه امن، خوشحال بودیم، خیلی.  مثل کودکانی که در پوست خود نمی‌گنجیدند روی برف‌های جلو حسینیه رد پاهایمان را جا می‌انداختیم و تا زانو در برف بودیم. از تهران عکس گرفتیم. خوشحال بودیم که یکبار فارغ از تمام حرف‌هایی که می‌گویند: دختر فلان کار را نمی‌کند. وای نروید، حتما یک مرد کنارتان باشد و هزاران سخن دیگر که خودتان می‌دانید،  توانستیم یک شب در میان کوهستان باشیم با وجود شیر آب‌های یخ زده و صد خاطره جالب دیگرش. آن شب فهمیدیم که برخی محدودیت‌ها تنها در ذهن ماست.

می‌خواهم بگویم،  به‌عنوان یک دختر می‌توانید در «مکان‌های خوب» حتی لذت دیدن آسمان شب را به خودتان هدیه دهید و در بند مردسالاری که می‌گویند نباشید و نترسید از شجاع بودن.

و به‌عنوان یک دختر خودتان را گاهی به قهوه‌ای در کافی‌شاپ میهمان کنید و از جنسیت خود خرسند باشید. گاهی ما فقط باید خارج از چارچوب ذهنی جهان را ببینم، آنگاه حال دلمان به‌عنوان یک دختر بهتر است.کافی است یاد بگیریم اول خودمان را قبول داشته باشیم و به دختر بودن خود ببالیم،  آنگاه بیاموزیم نگاهی دیگر به جهان هستی را...
به وقت اولین کوهنوردی در شب در#کلکچال در زمستان ۱۳۹۸ و ممنونم از هیئت #نورالشهدا که ما را در حسینیه اسکان دادند و ما را به دمنوشی گرم میهمان کردند و ما را یاری کردند که بدانیم جهان آنقدرها هم می‌گویند برای دخترها ترسناک نیست.

و ممنونم از همنورد عزیزم که حضورش این تجربه را رقم زد.


 


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۶:۴۳
پرستو مرادی

 

در آموزه‌های دینی ما آمده است که «مومن همانند زنبور عسل است»

اگر زنبور عسل را نگاه کنیم روی شاخه‌ها می‌نشیند اما آسیب نمی‌زند. بهترین‌ گل‌ها را انتخاب می‌کند و از پاکی‌ها تغذیه می‌کند. منظم است و کارش تشکیلاتی است. با بوستان هم‌نشینی دارد و با دوستانش برای یک هدف تلاش می‌کند. صبر و ایستادگی دارد تا عصاره گل‌ها را به عسل شیرین و لذت‌بخش تبدیل کند.

گاهی باید مراقب باشیم مبادا رفتار و اعمال ما حتی از یک زنبور عسل هم بازدهی کمتری داشته باشد. مبادا با کسانی نشست و برخاست کنیم که ما را به بیراهه بکشانند. اگر کسی به ما لطفی می‌‌کند، زمان خداحافظی از او، او را نشکنیم.

و به راستی مؤمن کسی است که اینچنین وجودش با کائنات هماهنگ است و نمادی از زیبایی‌های خالق خود، خداست. بی‌دلیل نیست که مؤمن درجه بالاتری از مسلمان دارد.

بیا مثل زنبور عسل به خدا ایمان داشته باشیم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۰:۲۴
پرستو مرادی