به گمانم گاهی باید بروی
همه چیز را زمین بگذاری و بروی
هیچ گاه هم به عقب برنگردی و تنها به اهدافت بنگری و پیش بروی
گاه ایستادن و تامل کردن و به عقب نگریستن، تنها تو را از خودت دور تر می کند
باید رفت و باور داشت که خدا هست...
به گمانم گاهی باید بروی
همه چیز را زمین بگذاری و بروی
هیچ گاه هم به عقب برنگردی و تنها به اهدافت بنگری و پیش بروی
گاه ایستادن و تامل کردن و به عقب نگریستن، تنها تو را از خودت دور تر می کند
باید رفت و باور داشت که خدا هست...
امروز تاریخی دارد که دیگر هرگز تکرار نخواهد شد.
ایمیلم را ساعتی پیش باز کردم، ۶ ساعت پیش ایمیل رسیده بود با عنوان «#تولدت_مبارک بهترین»، سریع ایمیل را باز کردم.
شوکه شدم. پرستوی سال ۹۸ یک ایمیل تبریک برایم نوشته بود و انتهای ایمیل گفته بود «خیلی دوست دارم وقتی این ایمیل را باز میکنی، واقعا حال دلت عالی باشد ای خود آینده من. تولدت مبارک نازنین من و ای خود پر استعداد من. تو یک قدم از امروز من باید جلوتر باشی
ارادتمند تو، خود گذشته»
خواسته بود نامه اش را در وب سایتم بگذارم. من اینجا جوابش را مینویسم. جوابی برای پرستو ۲۸ ساله مینویسم که دیشب تمام شد و به قلب تاریخ پیوست.
پرستو گذشته من، به قول امروزی ها میخواهم به تو بگویم دمت گرم! تو معجزه کردی خود گذشته من!
باورم نمیشود وقتی راکت را زمین انداختی از شدت درد دستت، بروی شنا بیاموزی و ترس غرق شدنت را زمین بریزی و بعدش صعود کنی به قله ها و نگذاری درد امان تو را بگیرد.
دمت گرم پرستو ۲۸ ساله ای که رفتی! روزهایی که نفست در ولیعصر گرفت، باز ادامه دادی و ریه هایت را احیا کردی
دمت گرم پرستو قدیمی من! با زبان روزه آزمون جامع خودت را عالی دادی و استاد غایب در جلسه آزمون شفاهی ات به تو گفت، به آنها گفته بودم من از دانشجو خودم مطمئن هستم.
دمت گرم پرستو ۲۸ ساله من! آن روز که میتوانستی زخم بر پیکر نامردان بزنی، دست دوستی ات را مقابلش گرفتی تا آن آدم شکسته را بلند کنی و بگویی ما همه خطا میکنیم، بلند شو، قصه تمام شد.
دمت گرم پرستو گذشته من! پیکر روحت را تا توانستند زخمی کردند اما دست از قول هایت نکشیدی و گفتی فلانی حالا دعوایمان به کنار، راستی این برنامه به کار تو کمک میکند.
دمت گرم خود قدیمی! تا پای خیلی سختی ها رفتی اما نشکستی و با امید همه را طی کردی.
به تو قول میدهم که پرستو ۲۹ ساله اینبار تمام رنج های تو را گنج بداند و دیگر نگذارد تو روی نیمکت دانشگاه در خاطرات بنشینی و اشک بریزی. درست است که خیلی از بخشهای نامه ات محقق نشد اما من اینبار محقق میکنم تمام اهدافت را. همانطور که خواستی من، پرستو ۲۹ ساله یک قدم از تو جلو خواهم بود. و ممنونم که دیشب در لحظات آخر عمرت تمام تلاشت را کردی که از رنج ها صعود کنم و بر قله رهایی بایستم.
ممنونم از تبریک تو و حرفهای تو... من هم امشب به پرستو ۳۰ ساله نامه خواهم زدم و حرف هایمان را به او خواهم رساند.
تولدم مبارک در ۲۹ اردیبهشت و ۲۹ سالگی
عکس متعلق به تولد پرستو ۲۸ ساله در افطار کافه نام با رفیق جانش است
امروز هفتمین روز است. به گمانم گاهی لازم است که آدمی حرفهایی پنهانی برای خودش داشته باشد. میدانی از آن جنس حرفهایی که فقط خدا می فهمد و خودت. از آنهایی که وقتی در خلوتت مرورشان میکنی به خودت میبالی و میگویی من از پسش برآمدم. شاید گوشه چشم هایت اندکی اشک بنشیند اما بدان این اقتضای تطهیر روح است.
حرف هایی که جان دادی برای روزهای ساخته شدنش. حرف هایی که از دل طوفان های زندگی تو برآمدهاند. آری برخی واژهها از رنج تو متولد شده اند و به نشاط امروز تو سایه بخشیده اند.
گاهی حرف هایی را برای خودت نگه دار، مثل خلوتگاه هایی برای خودت برای روزهای مبادا و روزهای تولد دوباره
نباید حرف هایی را به سادگی به تاراج برای جماعت امروز جهان گذاشت...
خلاصه که گاهی میزان وجود تو به قدر نگفته های توست در خلوت تو
امروز به این نتیجه رسیدم، انسان باید به قولهایی به خودش میدهد، متعهد بماند و هیچگاه آنها را نشکند. اگر در تعهد با خود شکست بخوریم در تعهد با دیگران نیز سریع تر شکست خواهیم خورد و دیگر هرگز نمی توانیم به آرمان های ذهنی خود دست پیدا کنیم.
انسان باید یک روز یک جا و در یک لحظه تصمیم بگیرد که تمام کند تمام بدقولی های با خودش را در مسیر ساختن زندگی بهتر
یک جا و یک لحظه باید تمام کرد و به طور جد خودسازی را شروع کرد.
با خود عهد محکم ببندیم...
به وقت 19 اردیبهشت
پارسال همین بهار بود که چمدانم را کنار اتاق گذاشتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق، بالکن، آشپزخانه سوئیت و همه جا را جارو کشیدم. فقط من بودم و زینب.
نصف بالکن را من شستم و نصف دیگرش را اتاق بغلی از سمت خودشان شست. همه جا را دستمال کشیدیم تا رد سمپاشی پاک شود. نایلونها کشیده رو قفسه کتابخانه رو کنار برداشتم و دستی بر کتابها کشیدم. تخت را مرتب کردم. گلهایم را هرس کردم و آب تازه بعد از یک ماه پایشان ریختم. حسابی خیس عرق بودم. یک دوش گرفتم و بعدش یک چای دارچینی با عطر هل دم دادم. لیوان سفید پر خاطره را روی میز گذاشتم و این صحنه را ثبت کردم.
نمیدانی چقدر دوست دارم بروم و دوباره اتاق را تمیز کنم. از پنجره اتاقم طلوع را تماشا و دوباره پای لپتاپم پژوهش کنم و در بزنند، مسئول سایت هستی؟ شبکه ما مشکل دارد، قصه چیست؟ لپتاپم قدری به مشکل خورده و... و من کمی سیستمهایشان را دستکاری کنم و با دعای خیرشان به اتاقشان بروند.
نمیدانم گلهای مانده در اتاقم نفسهای آخر را کشیدند یا هنوز زندهاند. نمیدانم چقدر خاک روی این میز و کتابهایم نشسته است. نمیدانم اصلا اتاق دلش برای خندهها و اشکهای من و هماتاقیام تنگ شده است یا نه؟ نمیدانم به زور نشستنهای همگی مان کنار سفره در اتاق دو نفره ما هنوز در خاطر اتاق هست؟ نمیدانم نور میتابد به دل اتاق؟ نمیدانم صدای بچهها که «میگویند کسی جاروبرقی را نمیخواد؟ ببرم؟» در سوئیت ما میپیچد هنوز؟
حال مرا بچههای خوابگاهی میدانند. نمیدانم دلتنگیام را چطور توصیف کنم برای خندهها، برای بدو بدو کردنهایمان، دستهجمعی استخر رفتنهایمان یا پارک لاله رفتنهایمان یا دلتنگی بچهها برای دیر برگشتن من از صعود برفی کوهستان. یا صبحها که میرفتم پیادهروی با طلوع و نان بربری داغ برمیگشتم به اتاق. دلم تنگ است و دستم به کاری نمیرود. کرونا میشود بروی؟ من قول میدهم بهتر از لحظههایم استفاده کنم، من تمنا میکنم برو، من اتاقم را میخواهم و لیوان چای دارچینیام را کنار گلهای کنجکاوم را با سرک کشیدنهایشان بهروی کتابهایم، همین.
گاهی باید برای دستیابی به نتایج بهتر، خیلی چیزها را حذف کنی، خیلی فکرها را، خیلی رفتارها را، خیلی دوستی ها را.
گاهی باید دچار فصل ریزش شد تا رویش ممکن شود.
به امید ریزش های خوب در راستای رویش های بهاری خوب
روز چهارم هم گذشت، درس خیلی خوبی را یاد گرفتم اجرا کردم. به نام نادیده گرفتن.
قرار نیست ما با همه افراد بحث کنیم. قرار نیست ما دلایل منطقی خود را برای همه ارائه بدهیم. با کسی باید بحث کرد که در زندگی ما جایگاهی دارد و میخواهیم با او به نقطه مشترکی برسیم برای ادامه مسیر و انتخاب بهتر و حال بهتر. برای کسی باید دلیل آورد که در وجود خود جویای حقیقت باشد و بخواهد حقیقت امری را بداند.
بنابراین باید نادیده گرفت آدم هایی را که در نهایت یک بحث بی سرانجام با آنها خواهید داشت.
گاه باید اصلا سخنی نگویی و عبور کنی. بهترین راهکار گاهی گذاشتن و گذر کردن است. همان قول معروف «بگذار و بگذر».
در بامداد امروز تصمیم گرفتم خودم باشم. در واقع نه نسخه توصیه شده آدم های دیگر. ناراحت از مشاجره بودم و اندوه کلمات رد و بدل شده. هیچ کس به گمانم بهتر از خدا عمل نکرد در این بین. زمانی که قرآن را گشودم این آیه آمد:
«وَقُل لِّعِبَادِى یَقُولُواْ الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَنَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَنَ کَانَ لِلْإِنسَنِ عَدُوّاً مُّبِیناً: و بندگانم را بگو که همیشه سخن بهتر را بر زبان آرند، که شیطان (بسیار شود به یک کلمه زشت) میان آنان دشمنی و فساد برمیانگیزد، زیرا دشمنی شیطان با آدمیان واضح و آشکار است». (اسرا/ آیه 53)
حق با خدا بود، وجود ما به قدری دچار حربههای شیطان شده بود که بدیهایمان را پیوسته به رخ هم میکشیدیم و یادمان رفته بود، خوبیهایمان. دلهایمان هر روز بیشتر از قبل از هم فاصله گرفته بود. پیوند دوستی ما گسسته بود. رحماء علی الکفار و اشداء بینهم شده بودیم.
در سومین روز از زندگی جدید پیامم برای خودم این است که از بحث با دیگران به شدت بپرهیزم. سکوت بهترین راهکار و کم گویی مانع سوتفاهم هاست. آدم ها هیج یک دنبال قانع شدن خود نیستند و اصلا کار ما هم قانع کردن یا هدایت دیگران نیست. ما را همین بس که به عیوب خویش بپردازیم. با بدگویی روزه هایمان را باطل نکنیم.
و به راستی زبان، به تنهایی میتواند جهان را بر هم بزند. آرامش را از روانی بگیرد و قلبی را برنجاند.
من اگر باشم نسخه سکوت و کلام در ضرورت را تجویز میکنم برای کسی که میخواهد روحش آرام باشد و البته سکوت مدبرانه راه بسیار میخواهد و حلم بسیار و ظرفیت بالا. باید سعی کنی با قضاوت کردن مقابله کنی، سوظنهای درونت نسبت به دیگران را ریشهکن کنی، تنها به رشد خود و کمک به جهانی بهتر برای همه بپردازی.
و بگذاری دنیا اگر دیوانه است، به مسیرش برود، گاه اگر با دیوانگی دنیا هم مسیر شوی، تو نیز دیوانه میشوی و ناکارآمد
خدایا! آن صبر شیرین، آن دور اندیشی، آن آرامش در التهاب، آن سخن گویی نیک را به ما عطا کن. همین که یاد بگیریم کلام خود را والا کنیم و دل از خلق ببریم، کفایت است. چرا که اعجاز پیامبر خاتم نیز کلام بود.
گاهی لابهلای کتابهای قطور و روزهای درماندگی و بلاتکلیفی از اهداف، خواندن یک کتاب کوتاه با بیانی روان و فصیح حال آدم را خوب میکند. به ویژه وقتی به شما راهکارهای اجرایی خوبی برای بهتر شدن حالتان ارائه میدهد.
کتاب «باشگاه 5 صبحیها» به قلم رابین شارما از جمله کتابهایی است که با راهکارهای ساده به شما یاد میدهد که چطور میتوانید بازدهی و راندمان خودتان را افزایش دهید. قبلا یک کتاب از این نویسنده خوانده بودم به نام «وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند؟». از خواندن آن کتاب واقعا لذت بردم. پیشنهاد میکنم اگر میخواهید خیلی ساده بگیرید چطور کیفیت زندگیتان را بالا ببرید، حداقل در راستای اهداف تحصیلی و کاری، این کتاب کوتاه را مطالعه کنید.
من خودم نسخه الکترونیکی این کتاب را در برنامه طاقچه مطالعه کردم.
حالا شما از تجربههای خوبتان برای موفقیت در اهداف بگویید. چه کاری انجام دهیم کیفیت زندگی ما بالا میرود؟
امروز با یکی از دوستان رسانه صحبت داشتم می کردم در باب تعریف جدید یونسکو از سواد که گفته است سواد یعنی توانایی بکارگیری آموخته ها.
او حرف های خیلی خوب زد.
از اینکه در باب عمل کردن به دانسته ها تفاوت هست بین علوم انسانی و مهندسی و پزشکی و عمده مشکل ما در همین علوم انسانی است و حوزه رفتار شناسی و روان شناسی که به آن خیلی پرداخته نشده است. باید دید دنبال چه دانسته ای هستیم که اجرایی اش کنیم و این را هم در نظر بگیریم که مطمئنا با مشکل و موانع از سوی جامعه مواجه میشویم.
میگفت در باب عمل کردن به آموختهها، حرکت تیمی و گروهی با تیم همگن بسیار کارساز است. همگن بودن هم مهم است که انرژی ما صرف همگرا کردن افراد نشود. حالا این تیم نیاز به مدیریت دارد. کسی میتواند مدیریت کند که مدیریت در ذاتش باشد. حالا مهم تر از کار مدیریت تیم، مدیریت خود است. یعنی یک فرد باید یاد بگیرد که ابتدا بحرانها را از خودش عبور بدهد. این فرد بعد میتواند افراد تیمش را از بحرانها عبور بدهد.
نکته جالب آنجا بود که گفتن، خب حالا یک نفر میخواهد در خودش تغییر ایجاد کند. کنار تمام موانع رفتاری که از سمت دیگران دریافت خواهد کرد. اساسا نکته مهم این است که این فرد نیاز به تغییر را در خود احساس کرده باشد. حتی آن افرادی که در اثر یک حادثه احساسی هم جوگیر می شوند و میخواهند تغییر کنند، باز این افراد هم تمایل به تغییر دارند. خب در این بین نباید معطل افرادی شد که می گویند من به همینی که هستم راضی هستم و خوبم، چون این فرد دنبال بهبود خود نیست.
باید در زندگی تحلیل های مبتنی بر واقعیت داشت. نبود تحلیل ها درست در یک مشکل ریشه دارد. مشکل ما این است که اصلا فکر نمیکنیم. فکر نمی کنیم چرا فلانی دروغ گفت؟ چرا فلانی یکباره جبهه گرفت؟ چرا خودم یکبار بهم ریختم؟ چراها و فکر کردن ها ما را رشد می دهند. خوب است که انسان در مورد خودش و جامعه اطرافش و سپس جامعه جهانی فکر کند.
به گمانم در دومین روز از زندگی جدید باید بیشتر روی رفتارهای خودم و چرایی رفتارهای دیگران فکر کنم. این فکر کردن از به هم ریختن من جلوگیری میکند و علاوه بر آن به دانش و فهم من از محیط پیرامونم نیز کمک می کند و بهتر میتوانم به دانسته هایم عمل کنم.
امیدوارم همواره نیاز به تغییر را در خود احساس کنیم و همیشه چراغ فکر کردن مان روشن باشد. بی دلیل هم نیست که یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بهتر است. آن یک ساعت تفکر ما را از خشم ها، ترس ها، جدایی ها و ... دور میکند.
به امید زندگی خوب...