زندگی جدید من
یکی گفت «زندگی جدید» یعنی تولد توست؟ یکی گفت ازدواج میکنی؟ یکی گفت مادر میشوی؟ جواب من به همه نه بود! از نگاه من زندگی جدید یعنی:
هر کدام از ما یک روزی، یک جایی تصمیم میگیریم که دیگر آن آدم سابق نباشیم. دیگر خودمان را گره نزنیم به باورهایی که از بچگی در ذهن ما قرار دادند. دوست داریم روحمان را پرواز بدهیم سمت رویاهایمان. دیگر دست بکشیم از اینکه بگوییم کاش باز فرصتی بود یا کاش فلانی بود یا کاش...
یک روزی بلند میشوی و بند ناف دلبستگیات را از همه جز خدا قطع میکنی و یاد میگیری تنهایی لذت بردن را و یاد میگیری که میتوانی با تکیه بر خدا به رویاهایت تحقق بخشی و یاد میگیری باز هم مثل کودکیهایت بخندی و دیوانگی کنی. یاد میگیری دلت را نباید به هر لبخندی گره بزنی یا حال خوبت را به الزام حضور کسی بند کنی. آن روز یاد میگیری اگر کسی آمد و عاشقت شد، او را بهخاطر خودش دوست داشته باشی نه برای تحقق رویاهایت، او را برای حال خوبتر دوست داشته باشی.
یک روزی میرسد که باور میکنی باید زندگی را در ابعاد مختلف پیش برد. زندگی فقط تحصیل نیست، زندگی فقط کار نیست، زندگی فقط پدر یا مادر شدن نیست، زندگی چیزی فراتر از اینهاست، زندگی خلق لبخند به روی جهان است و تو هم جزئی از جهانی.
یک روزی میرسد که خودت با خودت خوشحالی. درست روزی که در آینه نگاه میکنی و روی شانه خودت میزنی و به خودت میگویی از پسش برآمدی.
حدود دو سال هر بار به مشکلاتی خوردم. حتی نمیتوانستم پروپوزال دکتری را ارائه دهم، آن هم من، دانشجوی ممتاز گروه سرامیک، اما بالاخره یک روز تمامش کردم تمام این حال بد را و حتی روز دفاع پیشنهاده داور تبریک گفت به ایده من، ایده بسیار سخت من که بسیار هم دوستش دارم. روزهای سختی سپری شد، اما خیلی چیزها آموختم، عصاره آن روزها این است «کودک درونت را سرکوب نکن، بالغ درونت را تصمیمگیرنده بگذار و عاقل درونت را رشد بده و در نهایت با کسی باش که، جایی برو که، حرفی بزن که، انتخابی بکن که، کاری بکن که حال دلت و حال دل اطرافیانت خوب باشد، زندگی همین ثانیههاست که میگذرد، همین».
حال دلتان خوب...
ارداتمند پرستو