روزنوشت نهم دانشجویی: آدمی به کلام محبت آمیز زنده است
تلفن سوئیت زنگ میخورد و گوشی را برمیدارم، خانم شعبانی است. نگهبانی شیفت دیگر خوابگاه، میگوید «امروز اصلا ندیدمت، نگرانت شدم». گفتم: قرنطینه شدم. گفت «شنیدم اما باور نکردم، مراقب خودت باش، هر ساعتی از شب هم شد، اگر دیدی مشکلی داری، سریع زنگ بزن به من». میگویم، حالم خوب است. ممنونم از لطف شما، چشم.
گوشی را قطع میکنم، او برخلاف دو همکار دیگرش نگران حال من بود. نه از مشکوک بودن من ترسید و نه غر زد به جانم. گاهی آدمی فقط میخواهد فهمیده شود، همین.
بیایید حتی از راه دور، همدیگر را بفهمیم، نه سرزنش کنیم و نه انرژی منفی بدهیم. آدمی به کلام محبت آمیز زنده است...
از اتفاقات دیگر امروز بماند، از اینکه فرم تاییدیه را نتوانستم بگیرم. از اینکه با فاضلاب بالا آمده آشپزخانه همزیستی دارم تا روز اعلام جواب، چون میترسم بگویم تاسیسات بیاید.
و شب با خودم نجوای تنهایی دارم و بعد یک لیوان گل گاو زبان مینوشم و میخوابم.