نوزدهمین روز از آذر سال ١٣٧٣ درست زمانی که من یک کودک سه ساله بودم، علی امیری درست در همین نقطه از کوهستان توچال جان خویش را به جان آفرین تسلیم میکند. خانواده علی نیز در سال ١٣٧۵در همین محل که دارای ارتفاع ٣۴۵٠ متر است، جانپناهی برای سایر کوهنوردها میسازند که دیگر هیچ علی یا کوهنورد دیگری بیپناه باقی نماند.
حالا ۲۶ سال گذشته است، اما نام علی، یاد علی در گوشه گوشههای توچال ماندگار شده است و کوهنوردها این مکان را با انگشت اشاره نشان میدهند و میگویند آنجا پناهگاه امیری است و قرار است برسیم آنجا و بعد قله.
وارد جانپناه که میشوی، انعکاس علیهاست که تو را مدهوش یک عشق میکند. زمزمه مادری که میگوید: علی جان! سفرت در سلامت. نگاه پدری که قامت پسرش را میبیند و میگوید: خوش بگذرد بابا. قاب هر پنجره مزین شده به نام علی.
کنار جانپناه آب گوارایی میآید. چشمهها جوشان هستند. برخی این منطقه را سنگ سیاه هم خواندهاند اما در دل خودش چه یادها و چه خاطرهها که ندارد. علی یک روز بیپناه بود اینجا، اما حالا نامش شده جانپناه خیلی از کوهنوردها. آقای حبیبی، همنوردم میگفت که یک شب را آن قسمت بالای جانپناه خوابیده است. وقتی گفتم چه طراحی زیبایی دارد، گفت: ببین تمام پنجرهها نام علی است.
کوهنوردهای دیگر که رسیدند، به سایه پناهگاه پناه بردند و چند دقیقهای به خویش استراحت دادند و سپس دوباره به راه افتادند که به قله برسند.
به همنوردم میگویم: چقدر باید آدمی رفتنش گاهی چنین اسباب رحمت و برکت باشد و چقدر زیباست که گاهی انسانهایی مثل خانواده علی امیری، دردهایشان را به شکوهی زیبا و ماندگار تبدیل میکنند و عشق را در انعکاس هر روز این آفتاب ماندگار.
کوتاه کنم، به گمانم بخشی از من در جانپناه امیری باقی ماند. درست جایی که خورشید خودش را میکشاند به داخل اتاق تا سلامی از جنس آرامش و عشق به ما بدهد.
یادت ماندگار کوهنورد گرامی، علی امیری