نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همدان» ثبت شده است

جمعه قبل به ‌دلیل خستگی همنوردم، از صعود دست کشیدم، اما این جمعه ساعت 5.5 صبح روز بیستم تیر ماه از خواب بیدار می‌شوم و کم کم آماده یک صعود انفرادی و در واقع اولین صعود انفرادی به قله کرکس یا در گویش آن منطقه کرگز می‌شوم. این قله با ارتفاع 2959 متر آخرین قله کوهستان الوند در استان همدان و مرز دو شهر اسدآباد و همدان است.

حوالی 7 صبح می‌رسم پای روستای قاسم آباد، هیچ کس نیست، هیچ کس. بسم الله می‌گویم و صعودم را آغاز می‌کنم. کمی جلوتر سگ‌های روستا به ترتیب شروع به سروصدا می‌کنند که همه بدانند غریبه‌ای وارد شد و هنوز من کسی را نمی‌بینم. هوا سرد است. فقط صدای باد و آب می‌پیچد. به دو راهی می‌رسم، من مسیر سمت چپ می‌روم. کمی آن طرف‌تر زنبورها مشغول تهیه عسل هستند. به ارتفاع بالای 2000 که می‌رسم، آقای لاک‌پشت را می‌بینم. خم می‌شوم و در چشمانش نگاه می‌کنم، گویا می‌گوید: برو! تو در امان و امانی. شاید بخندی اما عجیب آرام شدم. یکباره از دور پسرک چوپانی را دیدم، می‌دود این سمت و آن سمت کوه، نفسی تازه می‌کنم و می‌روم بالاتر. صدایی می‌شنوم، صدای آواز چند جوان روستایی است که زده‌اند به دل کوه. یکباره یکی از آن‌ها از روی هیجان، سنگی را هل می‌دهد پایین، اگر سه متر آن‌طرف‌تر بودم، تمام بود! این دره مستعد ریزش کوه است.

ساعت 10 به قله می‌رسم، نا ندارم. همان پسرکی که سنگ را هل داد جلو می‌آید، می‌گویم: تابلو کجاست؟ جان‌پناه کجاست؟ می‌فهمد تازه واردم، می‌گوید: سلام، بیا این سمت. روی لبه پرتگاه قله ایستاده و می‌گوید، آن هم جان‌پناه! آن هم قله و تابلو‌ش که البته دوستانم دورش نشسته‌اند.

آنجا بود که متوجه شدم، مسیر سمت راست در همان دو راهی مسیر مناسب و سهل‌تر صعود به این قله است که دو جان‌پناه در امتداد خود دارد.

نامش را می‌پرسم، بچه روستای حصار است و نامش سهرابی است. برایم از طبیعت کرکس می‌گوید و قزل ارسلان خان را نشان می‌دهد و می‌گوید: چقدر انگیزه داشتی که تنها صعود کردی، اول فکر کردم آقایی، اما دیدم شما یک خانم هستی. گفتم راستی سنگی را دیگر هل داده، شاید به آن چوپان می‌خورد، گفت حواسم بود چه کسی پایین است. کسی خیلی از سمت این دره نمی‌آید.

از خوبی کوه می‌گوید و عکسی از اردیبهشت این قله نشان من می‌دهد. می‌گوید اینجا پر از گیاه دارویی است و تا خرداد روی قله برف باقی می‌ماند. حتما اردیبهشت به اینجا بیایید که یکدست فقط سرسبزی را مشاهده می‌کند. بعد یک گیاه دارویی از لابلای صخره‌ها می‌چیند و می‌گوید: اگر گفتید این چیست؟ کمی بو می‌کنم و می‌گویم، بویش خیلی آشناست و می‌گویم: آزربه! می‌گوید لابلای این صخره‌ها تماما آزربه است. بعد می‌گوید کوهنوردی و جمع با دوستان از فضای مجازی و ... بهتر است. سنش را می‌پرسم، می‌گوید: 22 ساله هستم و وقتی متوجه می‌شود من 29 ساله هستم، می‌گوید: اصلا به شما نمی‌خورد. کمی از مدت زمان کوهنوردی من می‌پرسد و اینکه برنامه مشخص دارم یا نه.

بعد می‌گوید: بیایید تا از شما عکس بگیرم. بعد عکس گرفتن می‌گوید: شما خلاف تمام گروه‌ها از مسیر طولانی‌تری آمدید، بروید در آن سایه استراحت کنید، کاری داشتید من آن‌طرف صخره هستم.

گروهی به محض رسیدن من از سمت وهنان می‌رسد قله، می‌پرسند؟ صعود انفرادی داشتید؟! می‌گویم: بله! نگاه معناداری داشتند. هر گروه عکس‌هایش را می‌گیرد. بعد از گروه همدانی، یک گروه تُرک زبان هم می‌رسند که بیشتر کنار تابلوی قله می‌مانند.

در کنار تخته سنگی مشرف به کوه می‌نشینم و از مارمولک‌ه فیلم می‌گیرم و موزیک سکرت گاردن را پخش می‌کنم و کنج قله چای می‌نوشم و با خودم در این اندیشه‌ام، چرا یک دختر به خاطر مساحت یک شهر باید از لذت‌ طبیعت‌گردی تنهایی بزند؟ یا قدم زدن در خلوت خودش؟

 بعد بلند می‌شوم و چند عکسی از گروه تُرک زبان می‌گیرم. آقای سهرابی هم خداحافظی می‌کند و می‌رود و می‌گوید: اگر کاری داشتید، ما پایین دره هستیم.

همه می‌روند و من می‌مانم قله. کم کم آماده فرود می‌شوم. پایین که می‌آیم با خودم می‌گویم، بلوغ همان‌جایی است که به این نقطه برسی، برای خوب شدن حالت منتظر کسی نمان. شاید هرگز کسی از راه نرسید. اگر به چنین نقطه‌ای برسی که برای خوب شدن حالت نیازمند کسی نباشی، آنگاه اگر کسی هم بیاید حال هر دو ما خوب‌تر می‌شود، چون از مرحله خوب عبور کرده‌ایم و اگر من امروز برای حذف تفکری نادرست قدم برندارم، در آینده هم دختر من هم باید در این اندیشه دست‌وپا بزند.

مادر است دیگر زمان فرود تماس می‌گیرد، می‌گویم دارم پایین می‌آیم. راستی تا چند دقیقه دیگر تا حدود دو ساعت آنتن ندارم. نمی‌توانم جواب بدهم، زنگ زدی و گفت در دسترس نیست، نگران نباش.

از بین مارمولک‌ها، پروانه‌ها، پرندگان و ... عبور می‌کنم، دستانم را در آب چشمه می‌شویم و خوشحالم تمام شد. ساعت 14 می‌رسم به ابتدای مسیر.  ماشین ندارم، روستاهای قاسم آباد و خنداب را رد می‌کنم و به سمت شهر حرکت می‌کنم، ماهیچه پای راستم گرفت و زنگ می‌زنم به خواهرم که آقای داماد بیاید دنبال من.

این صعود با عبور از سخت‌ترین مسیر تمام شد و خوشحال بودم توانستم یکبار در شهر کوچک تنها قدم بزنم، تنها کوه بروم و حالم خوب باشد. کلاهم را روی سرم گذاشتم، موسیقی در گوشم می‌نواخت و خوشحال بودم از یکی از ترس‌هایم عبور کردم، ترس شکست از محدودیت کذایی مساحت شهر در راه تماشای شکوه کرکس در خلوت خودم! من این صعود را به عشق صعود و رسیدن به تابلو نرفتم، این قله را رفتم که رویای کودکی من برای ایستادن بر بام کرکس در خلوت اندیشه‌ام خاک نخورد و زیر خوارها اندیشه مانده در قاب اندازه‌گیری مساحت شهری جان نبازد.

این صعود پر از درس بود برای من، دوستی با طبیعت، دوستی با مردم بومی یک منطقه و لذت بردن از طبیعت در ساده‌ترین شکل ممکن.

 

نکته: دو سه نفری از دوستان گفتند کار پرخطری کردم. به ویژه یکی از دوستانی که بارها به این قله رفته، از صعود تنهایی من، آن‌ هم از مسیر شمالی و مسیر سخت این قله جا خورد. قبول دارم صعود انفرادی به قله‌های اینچنینی خیلی درست نیست، اما من همنوردی نداشتم که بیاید و برای همین بسیار مراقب بودم که آسیب نبینم.

این هم ویدیوی از طبیعت قله کرکس

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۹:۲۶
پرستو مرادی