نشانِ راه

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

قلم‌نوشت‌های یک مهندس مواد

نشانِ راه

نشان را علامت و نشانه معنا کرده‌اند. در اینجا نشان‌های راه زندگی در پیچ و تاب‌ها بیان می‌شود. آن نشان‌هایی که حافظ به زیبایی گفت:
از امتحان تو ایام را غرض آن است / که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

نوزدهمین روز از آذر سال ١٣٧٣ درست زمانی که من یک کودک سه ساله بودم، علی امیری درست در همین نقطه از کوهستان توچال جان خویش را به جان آفرین تسلیم می‌کند. خانواده علی نیز در سال ١٣٧۵در همین محل که دارای ارتفاع ٣۴۵٠ متر است، جان‌پناهی برای سایر کوهنوردها می‌سازند که دیگر هیچ علی یا کوهنورد دیگری بی‌پناه باقی نماند.

حالا ۲۶ سال گذشته است، اما نام علی، یاد علی در گوشه گوشه‌های توچال ماندگار شده است و کوهنوردها این مکان را با انگشت اشاره نشان می‌دهند و می‌گویند آنجا پناهگاه امیری است و قرار است برسیم آنجا و بعد قله.

وارد جان‌پناه که می‌شوی، انعکاس علی‌هاست که تو را مدهوش یک عشق می‌کند. زمزمه مادری که می‌گوید: علی جان! سفرت در سلامت. نگاه پدری که قامت پسرش را می‌بیند و می‌گوید: خوش بگذرد بابا. قاب هر پنجره مزین شده به نام علی.

کنار جان‌پناه آب گوارایی می‌آید. چشمه‌ها جوشان هستند. برخی این منطقه را سنگ سیاه هم خوانده‌اند اما در دل خودش چه یادها و چه خاطره‌ها که ندارد. علی یک روز بی‌پناه بود اینجا، اما حالا نامش شده جان‌پناه خیلی از کوهنوردها. آقای حبیبی، همنوردم می‌گفت که یک شب را آن قسمت بالای جان‌پناه خوابیده است. وقتی گفتم چه طراحی زیبایی دارد، گفت: ببین تمام پنجره‌ها نام علی است.

کوهنوردهای دیگر که رسیدند، به سایه پناهگاه پناه بردند و چند دقیقه‌ای به خویش استراحت دادند و سپس دوباره به راه افتادند که به قله برسند.

به همنوردم می‌گویم: چقدر باید آدمی رفتنش گاهی چنین اسباب رحمت و برکت باشد و چقدر زیباست که گاهی انسان‌هایی مثل خانواده علی امیری، دردهایشان را به شکوهی زیبا و ماندگار تبدیل می‌کنند و عشق را در انعکاس هر روز این آفتاب ماندگار.

 

کوتاه کنم، به گمانم بخشی از من در جان‌پناه امیری باقی ماند. درست جایی که خورشید خودش را می‌کشاند به داخل اتاق تا سلامی از جنس آرامش و عشق به ما بدهد.

یادت ماندگار کوهنورد گرامی، علی امیری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۰
پرستو مرادی

در تاریخ و افسانه ها می‌گویند پرندگان و پروانه‌ها به گل‌برگ‌‌هایش بوسه نزدند و لحظه‌ای میهمان نگاهش نشدند. برای همین این گل در بهار پژمرده شد و دوباره در پاییز از لابلای صخره ها سر از خاک درآورد و اما باز در حسرت لمس گونه‌های پروانه ها پژمرده شد. اینگونه بود که نامش را «حسرت» یا برخی هم «گل بی‌منت باران» و برخی دیگر «سورنجان» نهادند.

لابلای صخره‌ها و سنگ‌های مسیر قله توچال دیدمش و همتایان دیگرش را هفته پیش در کلکچال. این‌بار چون نامش را از دوستی شنیده بودم، خم شدم تا از لبخند رو آفتابش عکس بگیرم و در گوشش نجوا کنم که من هم چون او بهارها و پاییزهای بی‌شماری است که در حسرت عشق به سر می‌برم. آن عشقی که با وجود سمی بودن برخی ویژگی‌هایم بداند که درونم می‌تواند درمان باشد. به گل حسرت بگویم که می‌دانم سمی هستی اما اگر وجود تو را بفهمیم، تو می‌توانی بیماری‌های زیادی را مداوا کنی، کافی است که تو را در آغوش بگیریم.

پاییز در راه است و چند صباح دیگر این گل پژمرده می‌شود و باز با شوق دیگری بهار و پاییزهای دیگری را به انتظار یک پروانه می‌نشیند. هر چه هست یادم داد که عشق را دریابیم و مبادا برسد روزی که زمان بگذرد و حسرتش بر ما بماند. چه کسی می‌داند بهار آینده آیا پیازچه‌ای در خاک دلمان خواهد بود برای رویش عشق یا نه؟!

اگر گذرت افتاد به این گل‌ها، یادت باشد که بروی عاشقی کنی و در انتظار یک فرصت نمانی که مبادا این انتظار و درنگ بشود حسرت. زمان برای دوست داشتن کم است، درست مثل عمر این گل. پس عشق را به معشوق خویش ابراز کنیم و دوست داشتن را بیان. چه کسی می‌داند، فردا چه کسی می‌ماند؟

 

 

عکس متعلق به ارتفاعات توچال است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۱
پرستو مرادی

گاهی در زندگی هدف را می‌دانی، مشکلات راه را هم می‌دانی اما یک هم‌مسیر یا یک راهنما نیاز داری که تو را به راه بیاندازد و شبیه همان کاتالیزوری باشد که می‌آید و می‌رود اما تا نباشد واکنش رخ نمی‌دهد. هر چند تمام واکنش‌دهنده و عوامل مرتبط با تو حاضر باشند اما حضور کاتالیزور الزامی است.

مدت‌ها بود روی تابلو من برنامه رفتن به «قله توچال» نوشته شده بود.  هم همنورد نداشتم و هم به‌دلیل مشکل ارتفاع‌زدگی و عوارض ریوی در اثر مسمومیت گذشته خود با مواد شیمیایی کمی از صعود به قله‌ مرتفع چون توچال هراس داشتم.

یکی از کوهنوردهای خوبی که می‌شناسم به من گفتند که من برنامه توچال دارم اگر تمایل دارید با هم این صعود را انجام بدهیم.

گفتم: سرعت من خیلی کمتر از سرعت شما خواهد بود به دلیل هم هوایی. گفتند: ایرادی ندارد، من هم آهسته قدم برمی‌دارم، من هم مدت مدیدی است که این قله را صعود نکردم و برنامه‌های دیگر داشتم.

ساعت 6 صبح امروز برنامه صعود از میدان سربند شروع شد. سر وقت و زودتر از من در میدان حضور داشتند. با توقف‌های به موقع و بسیار عالی. ساعت 8:30 در پناهگاه شیرپلا بودیم، آنجا با تغذیه خوب یک کوهنورد آشنا شدم و توجه به ذخیره آب همنورد. حوالی ساعت 11 در جان‌پناه امیری بودیم. آنجا قله‌های دیگر را نشان من دادند و با دو کوهنورد اصفهانی نیز هم‌مسیر شدیم. ایستادن‌های طولانی ایشان برای رسیدن من و انگیزه‌بخشی برای رسیدن.

کمتر از ١۰ دقیقه تا قله فاصله داشتم و باد به شدت می‌وزید و توقف را برای پوشیدن بادگیر لازم دانستند. چند قدم زودتر از من به قله رسیدند و من که به شدت نفس کم آورده بودم، لحظه‌ای سرم را بالا گرفتم و تشویق ایشان را دیدم برای رسیدن من به اولین قله تقریبا چهار هزارمتری و لبخند همنوردهای اصفهانی و ساعت 14:30 رسیدم به قله.

امروز هم یکی از رویاهای من محقق شد و هم خیلی چیزها از راهنمای بسیار خوبم آموختم. توجه به سلامت همنورد، توقف‌های به‌جا، احترام، انگیزه، آموزش صحیح، نحوه بستن صحیح تجهیزات و از همه مهم‌تر اعتماد.

این صعود برایم صرفا یک صعود نبود، فهم اهمیت یک همنورد خوب و راهنمای خوب در کوهنوردی و پر از درس‌های دیگر بود.

 

از آقای حبیبی، کوهنورد بسیار خوب و راهنمای امروزم تشکر می‌کنم که کمک کردند پا را فراتر از ارتفاع ۳۳۵۰ متر بگذارم و بر بام یک قله حدود ۴۰۰۰ متری یعنی توچال بایستم.

کوهنوردی تنها یک ورزش نیست، یک مکتب اخلاقی است.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۳۸
پرستو مرادی

ماجرای خبر‌های ممتد وقف یک بخش از دماوند در روزهای اخیر، شبیه سرفه‌های ممتد یک انسان است که اگر مسئله را جدی بگیریم، می‌تواند از یک بیماری عمیق‌ خبر بدهد. به‌طوری‌که اگر به آن قسمت مورد جنجالی وقف‌ شده از قله توجه کنیم، دقیقا در آن قسمت  یک روستا به‌نام روستای ملار روی یال شرقی قله دماوند واقع شده است که در این روستا یک معدن در ارتفاعات بسیار بالاتر از حد مجاز قانونی (۲۲۰۰ متر) وجود دارد! فارغ از فعال بودن یا نبودن فعلی این معدن، پرسش اینجاست که اگر روی دماوند به‌عنوان اثر ملی چنین جراحتی ایجاد شده است، آیا روی دیگر قله‌های کشور هم چنین جراحت‌هایی وجود دارد؟ اگر وجود دارد چه عوارضی داشته‌اند؟ وضعیت فعلی به‌چه صورت است؟ این مقاله به مقوله معدنکاری در کوه‌های شاخص ایران و اقلیم آن‌ها در راستای پرسش‌های یاد شده اشاره می‌کند. در نهایت نیز با نگاه کلان‌تر به رفتار سازمان‌های جهانی در برابر آسیب‌های صنایع استخراجی بر میراث‌های جهانی و طبیعی و تعهد شورای بین‌المللی معادن و فلزات (ICMM) به حفظ میراث‌های جهانی می‌پردازد.

نمایی از یال ملار (شرقی) قله دماوند (عکس تهیه شده توسط مجید ملک‌محمدی، از کوهنوردان فاتح دماوند از یال ملار)

 

پیشنهاد میکنم که متن کامل این مقاله را مطالعه کنید.  برای مطالعه متن کامل اینجا کلیک کنید.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۳۳
پرستو مرادی

یکی گفت «زندگی جدید» یعنی تولد توست؟ یکی گفت ازدواج می‌کنی؟ یکی گفت مادر می‌شوی؟ جواب من به همه نه بود! از نگاه من زندگی جدید یعنی:
هر کدام از ما یک روزی، یک جایی تصمیم می‌گیریم که دیگر آن آدم سابق نباشیم. دیگر خودمان را گره نزنیم به باورهایی که از بچگی در ذهن ما قرار دادند. دوست داریم روح‌مان را پرواز بدهیم سمت رویاهایمان. دیگر دست بکشیم از اینکه بگوییم کاش باز فرصتی بود یا کاش فلانی بود یا کاش...

یک‌ روزی بلند می‌شوی و بند ناف دلبستگی‌ات را از همه جز خدا قطع می‌کنی و یاد می‌گیری تنهایی لذت بردن را و یاد می‌گیری که می‌توانی با تکیه بر خدا به رویاهایت تحقق بخشی و یاد می‌گیری باز هم مثل کودکی‌هایت بخندی و دیوانگی کنی. یاد می‌گیری دلت را نباید به هر لبخندی گره بزنی یا حال خوبت را به الزام حضور کسی بند کنی. آن روز یاد می‌گیری اگر کسی آمد و عاشقت شد، او را به‌خاطر خودش دوست داشته باشی نه برای تحقق رویاهایت، او را برای حال خوب‌تر دوست داشته باشی.

یک روزی می‌رسد که باور می‌کنی باید زندگی را در ابعاد مختلف پیش برد. زندگی فقط تحصیل نیست، زندگی فقط کار نیست، زندگی فقط پدر یا مادر شدن نیست، زندگی چیزی فراتر از این‌هاست، زندگی خلق لبخند به روی جهان است و تو هم جزئی از جهانی.

یک روزی می‌رسد که خودت با خودت خوشحالی. درست روزی که در آینه نگاه می‌کنی و روی شانه‌ خودت می‌زنی و به خودت می‌گویی از پسش برآمدی.

حدود دو سال هر بار به مشکلاتی خوردم. حتی نمی‌توانستم پروپوزال دکتری را ارائه دهم، آن هم من، دانشجوی ممتاز گروه سرامیک، اما بالاخره یک روز تمامش کردم تمام این حال بد را و حتی روز دفاع پیشنهاده داور تبریک گفت به ایده من، ایده بسیار سخت من که بسیار هم دوستش دارم. روزهای سختی سپری شد، اما خیلی چیزها آموختم، عصاره آن روزها این است «کودک درونت را سرکوب نکن، بالغ درونت را تصمیم‌گیرنده بگذار و عاقل درونت را رشد بده و در نهایت با کسی باش که، جایی برو که، حرفی بزن که، انتخابی بکن که، کاری بکن که حال دلت و حال دل اطرافیانت خوب باشد، زندگی همین ثانیه‌هاست که می‌گذرد، همین».

حال دلتان خوب...
ارداتمند پرستو



عکس: آبشار دو قلو توچال، شهریور 1399

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۶
پرستو مرادی